هاینریش، آهنگساز آلمانی که در شهر کوستریتز در سال 1585 میلادی بدنیا آمد و در سال 1672 میلادی درگذشت، وی یکی از بزرگترین استادان مکتب موسیقی آلمانی و مصنف آثار مذهبی بسیار است چون مزامیر، تاریخ مقدس، عواطف، آثار مزبور بسیار تحت تأثیر هنر مونتوردی قرار گرفته اند، (فرهنگ فارسی معین)
هاینریش، آهنگساز آلمانی که در شهر کوستریتز در سال 1585 میلادی بدنیا آمد و در سال 1672 میلادی درگذشت، وی یکی از بزرگترین استادان مکتب موسیقی آلمانی و مصنف آثار مذهبی بسیار است چون مزامیر، تاریخ مقدس، عواطف، آثار مزبور بسیار تحت تأثیر هنر مونتوردی قرار گرفته اند، (فرهنگ فارسی معین)
بدفالی. بدی و شرارت: شومی نفس، شرارت نفس. (ناظم الاطباء). نحوست. اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اواخر بعضی مصادر عربی که در محاورۀ خود بمعنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل میکنند یای مصدری بطور فارسی زیاده میسازند، چنانکه خلاص خلاصی و سلامت سلامتی، همچنین شوم و شومی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدیمنی. نحوست: به شومی بزاد و به شومی بمرد همان تخت شاهی پسر راسپرد. فردوسی. مشو یار بدبخت وکم بوده چیز که از شومیش بهره یابی تو نیز. اسدی. ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش حیران من از جهالت و شومی شما شدم. ناصرخسرو. وز شومی او همی برون آید از شاخ بجای برگ او ماری. ناصرخسرو. آدمی و جهل و جور و شومی را جان تو بدبخت خاک مسنون شد. ناصرخسرو. در آن سال باران نیامد و قحطشد، ایشان گفتند از شومی پیغمبران است. (قصص الانبیاء ص 320). پس بیمار شد [شیرویه و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108). همه را به غزنه بردند تا جهانیان از شومی شقاق و نقض میثاق ایشان اعتبار گیرند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). اما بموجب آنکه پروردۀ نعمت این خاندانم نخواهم که به شومی خون من گرفتار آیی. (گلستان)
بدفالی. بدی و شرارت: شومی نفس، شرارت نفس. (ناظم الاطباء). نحوست. اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اواخر بعضی مصادر عربی که در محاورۀ خود بمعنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل میکنند یای مصدری بطور فارسی زیاده میسازند، چنانکه خلاص خلاصی و سلامت سلامتی، همچنین شوم و شومی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدیمنی. نحوست: به شومی بزاد و به شومی بمرد همان تخت شاهی پسر راسپرد. فردوسی. مشو یار بدبخت وکم بوده چیز که از شومیش بهره یابی تو نیز. اسدی. ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش حیران من از جهالت و شومی شما شدم. ناصرخسرو. وز شومی او همی برون آید از شاخ بجای برگ او ماری. ناصرخسرو. آدمی و جهل و جور و شومی را جان تو بدبخت خاک مسنون شد. ناصرخسرو. در آن سال باران نیامد و قحطشد، ایشان گفتند از شومی پیغمبران است. (قصص الانبیاء ص 320). پس بیمار شد [شیرویه و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108). همه را به غزنه بردند تا جهانیان از شومی شقاق و نقض میثاق ایشان اعتبار گیرند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). اما بموجب آنکه پروردۀ نعمت این خاندانم نخواهم که به شومی خون من گرفتار آیی. (گلستان)
شومز، زمینی باشد که بجهت زراعت کردن مستعد و آماده کرده باشند، (برهان)، شمیز، زمینی بود که بجهت زراعت آراسته باشند، (فرهنگ جهانگیری)، شیار یعنی تخم ریزی و زمین شومیزه یعنی شیارکرده، شمیز، شومیزه، شوریز، (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج)، جهانگیری گوید: آن را شمیز خوانند، در تحفهالاحباب شوریز ضبط شده و در ادات الفضلا شوهیز، اما هیچکدام سند نداده اند، مهذب الاسماء در معنی الکراث شومیزگرنوشته، پس ضبط جهانگیری صحیح است و ازآن تحفه و ادات تصحیف، (از فرهنگ نظام)، شیار، چنانکه گویند: زمین شومیزکرده، یعنی زمین شیارکرده، شومیر، (برهان)
شومز، زمینی باشد که بجهت زراعت کردن مستعد و آماده کرده باشند، (برهان)، شمیز، زمینی بود که بجهت زراعت آراسته باشند، (فرهنگ جهانگیری)، شیار یعنی تخم ریزی و زمین شومیزه یعنی شیارکرده، شمیز، شومیزه، شوریز، (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج)، جهانگیری گوید: آن را شمیز خوانند، در تحفهالاحباب شوریز ضبط شده و در ادات الفضلا شوهیز، اما هیچکدام سند نداده اند، مهذب الاسماء در معنی الکراث شومیزگرنوشته، پس ضبط جهانگیری صحیح است و ازآن ِ تحفه و ادات تصحیف، (از فرهنگ نظام)، شیار، چنانکه گویند: زمین شومیزکرده، یعنی زمین شیارکرده، شومیر، (برهان)
شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجستن در رفتار از شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آماده شدن برای قیام. (از اقرب الموارد) ، جنبیدن سرنره وقت آلیز و آن آمادگی قیام آن است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجستن در رفتار از شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آماده شدن برای قیام. (از اقرب الموارد) ، جنبیدن سرنره وقت آلیز و آن آمادگی قیام آن است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
درکتاب حشایش او را به مازریون تعریف کرده است اما درصفت او ذکری نکرده و بعضی چنین گفته اند که تخم او به تخم قاقله ماند که او را در عطر بکار برند و بیخ نبات او خوشبوی بود و گفته اند یک نوع از او آن است که برگ او خرد باشد و بطول مایل بود و میوۀ او گرد باشد و به گشنیز مشابه بود. (ترجمه صیدنۀ بیرونی)
درکتاب حشایش او را به مازریون تعریف کرده است اما درصفت او ذکری نکرده و بعضی چنین گفته اند که تخم او به تخم قاقله ماند که او را در عطر بکار برند و بیخ نبات او خوشبوی بود و گفته اند یک نوع از او آن است که برگ او خرد باشد و بطول مایل بود و میوۀ او گرد باشد و به گشنیز مشابه بود. (ترجمه صیدنۀ بیرونی)