جدول جو
جدول جو

معنی شومز - جستجوی لغت در جدول جو

شومز(مِ)
مخفف شومیز. (حاشیۀ برهان چ معین). زمین که بجهت زراعت کردن آماده و مستعد ساخته باشند. (برهان) (آنندراج). شومیز. (رشیدی). و رجوع به شومیز شود
لغت نامه دهخدا
شومز
زمین شیار کرده و آماده برای زراعت شمیز، شیار
تصویری از شومز
تصویر شومز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شومیز
تصویر شومیز
شیار، شخم، کشت کار، برزگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوم
تصویر شوم
کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدشگون، بدیمن، بدقدم، نامبارک، نحس، خشک پی، سبز پا، سبز قدم، مشوم، میشوم، پاسبز، شنار، تخجّم، سیاه دست، شمال، مرخشه، منحوس، نافرّخ، نامیمون، بداغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
پیراهن زنانه دارای آستین های بلند و یقۀ مردانه، نوعی مقوا که برای جلدسازی بعضی کتاب ها استفاده می شود، پوشه، شمیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شومن
تصویر شومن
کسی که برنامه ای را در تلویزیون و مانند آن اجرا می کند
فرهنگ فارسی عمید
یک بغل غله که چاهخو ودشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند وآن پنج شش من تبریز غله است، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
هاینریش، آهنگساز آلمانی که در شهر کوستریتز در سال 1585 میلادی بدنیا آمد و در سال 1672 میلادی درگذشت، وی یکی از بزرگترین استادان مکتب موسیقی آلمانی و مصنف آثار مذهبی بسیار است چون مزامیر، تاریخ مقدس، عواطف، آثار مزبور بسیار تحت تأثیر هنر مونتوردی قرار گرفته اند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غرور و تکبر، حرص و آز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدفالی. بدی و شرارت: شومی نفس، شرارت نفس. (ناظم الاطباء). نحوست. اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اواخر بعضی مصادر عربی که در محاورۀ خود بمعنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل میکنند یای مصدری بطور فارسی زیاده میسازند، چنانکه خلاص خلاصی و سلامت سلامتی، همچنین شوم و شومی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدیمنی. نحوست:
به شومی بزاد و به شومی بمرد
همان تخت شاهی پسر راسپرد.
فردوسی.
مشو یار بدبخت وکم بوده چیز
که از شومیش بهره یابی تو نیز.
اسدی.
ای امتی ز جهل عدوی رسول خویش
حیران من از جهالت و شومی شما شدم.
ناصرخسرو.
وز شومی او همی برون آید
از شاخ بجای برگ او ماری.
ناصرخسرو.
آدمی و جهل و جور و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.
ناصرخسرو.
در آن سال باران نیامد و قحطشد، ایشان گفتند از شومی پیغمبران است. (قصص الانبیاء ص 320). پس بیمار شد [شیرویه و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108). همه را به غزنه بردند تا جهانیان از شومی شقاق و نقض میثاق ایشان اعتبار گیرند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). اما بموجب آنکه پروردۀ نعمت این خاندانم نخواهم که به شومی خون من گرفتار آیی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
زارع و زراعت کننده و برزیگر. (برهان). برزگر. (رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شومز، زمینی باشد که بجهت زراعت کردن مستعد و آماده کرده باشند، (برهان)، شمیز، زمینی بود که بجهت زراعت آراسته باشند، (فرهنگ جهانگیری)، شیار یعنی تخم ریزی و زمین شومیزه یعنی شیارکرده، شمیز، شومیزه، شوریز، (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج)، جهانگیری گوید: آن را شمیز خوانند، در تحفهالاحباب شوریز ضبط شده و در ادات الفضلا شوهیز، اما هیچکدام سند نداده اند، مهذب الاسماء در معنی الکراث شومیزگرنوشته، پس ضبط جهانگیری صحیح است و ازآن تحفه و ادات تصحیف، (از فرهنگ نظام)، شیار، چنانکه گویند: زمین شومیزکرده، یعنی زمین شیارکرده، شومیر، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
گیاهی از طایفۀ چتری که جعفری نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَیْ یُ)
شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجستن در رفتار از شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آماده شدن برای قیام. (از اقرب الموارد) ، جنبیدن سرنره وقت آلیز و آن آمادگی قیام آن است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درکتاب حشایش او را به مازریون تعریف کرده است اما درصفت او ذکری نکرده و بعضی چنین گفته اند که تخم او به تخم قاقله ماند که او را در عطر بکار برند و بیخ نبات او خوشبوی بود و گفته اند یک نوع از او آن است که برگ او خرد باشد و بطول مایل بود و میوۀ او گرد باشد و به گشنیز مشابه بود. (ترجمه صیدنۀ بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
لغتی است در شمال یا شمال که بادی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو گَ)
شب گز. گزنده به شب. غریب گز. غریب گزک: در دامغان و قومس چیزی باشد مانند عدس آن را شوگز خوانند، هر جا که بگزد دست و پای و آن عضو عفن شود. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
به زبان زند و پازند بمعنی پیشانی باشد و به عربی ناصیه خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمز
تصویر شمز
بیزاری رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوم
تصویر شوم
بدبخت، بفال بد، نا میمون، نا فرخنده، نحس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوز
تصویر شوز
شیفتگی شیفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومل
تصویر شومل
باد سرد باد اپاختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومر
تصویر شومر
رازیانه بادیان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
مرخشگی بد شگونی شوری (شومی دامنی از جاش که دشتبان پیش از کوبیدن به سود خود بر می دارد پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
زارع و زراعت کننده و برزگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومن
تصویر شومن
((شُ مَ))
مردی که عهده دار اجرای برنامه ای (نمایش های تلویزیونی) است
فرهنگ فارسی معین
یک بغل غله که چاهخو و دشتبان هنگام برداشت و پیش از کوبیدن غله بردارند و آن عبارت از، 6 من تبریز غله است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
زمین شیار کرده و آماده برای زراعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوم
تصویر شوم
نامبارک
فرهنگ فارسی معین
مشئومی، ناخجستگی، نحس، نحوست
متضاد: میمنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شوم
تصویر شوم
Ominous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شبگرد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از شوم
تصویر شوم
зловещий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شوم
تصویر شوم
unheilvoll
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شوم
تصویر شوم
зловісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی