جدول جو
جدول جو

معنی شولمن - جستجوی لغت در جدول جو

شولمن
(مَ)
به لغت زند و پازند بمعنی دوزخ باشد که در برابر بهشت است. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شولان
تصویر شولان
کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شومن
تصویر شومن
کسی که برنامه ای را در تلویزیون و مانند آن اجرا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولم
تصویر شولم
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، شیله، چچن، چچم، شلمک، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شُو)
کمند و آن ریسمانی است بلند. (برهان) (جهانگیری). تبدیل سولان بمعنی کمند ونردبان است. (انجمن آرا) (آنندراج). جهانگیری ظاهراً بار نخست این صورت را اختراع کرده و بدان معنی کمند داده و از بیت ذیل به غلط افتاده است:
از این چاه برشو به شولان دانش
به یک سو شو از جوی و از جر عصیان.
ناصرخسرو.
این کلمه در شعر ’به سولان’ است با سین مهمله، تلفظی از سولان، کوه معروف آذربایجان. (یادداشت مؤلف) ، چوبی سرکج که بدان دلو به چاه فروبرند و برآرند آب کشی را. (یادداشت به خط مؤلف) ، شاخۀ راست. ترکۀ راست. ترکۀ راست و خوش اندام. عسلوج. عسلوجه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ دْ دُ)
شول. (منتهی الارب). رجوع به شول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
به زبان زند و پازند بمعنی پیشانی باشد و به عربی ناصیه خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لفظی است ظاهراً بی معنی، مذکور در داستانی از کلیله و دمنه برساختۀ مردی بازرگان بدین شرح که: بازرگانی شب هنگام به نزدیک زن خفته بود، آوای پای دزدان از بام شنود، نرم نرمک زن را بیدار کرد و گفت به الحاح از من بپرس که این مال از چه راه به دست آورده ای. زن به اشارت شوی پرسیدن گرفت، مرد انکار کرد و زن اصرار. پس مرد چنانکه دزدان بشنوند گفت اگر با کس نگوئی بگویم که این مال من از دزدی جمع شده است که در آن کار استاد بودم و افسونی دانستم که شبهای مقمر پیش دیوارهای توانگران می ایستادمی و هفت بار میگفتمی که ’شولم شولم’ و دست در مهتاب زدمی و به درون رفتمی و آنچه از خواسته توانستمی برگرفتمی و با کمک همان افسون از روزن برشدمی. مهتر آن دزدان بشنود، شادمان شد و هفت بار شولم شولم بر زبان راند و پای در روزن نهادن همان بود و به گردن فتادن همان. مرد برخاست و چوبدستی برگرفت و شانه هاش محکم فروکوفت...:
ناید به وزارت به محل پدرت کس
مرکب نشود مهتاب از رقیۀ شولم.
مختاری.
تو پسندی فسان خاطر من
زو شود چون فسانۀ شولم.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
گندم دیوانه. مترادف شالم. (منتهی الارب). شالم. شیلم. زؤان. زیوان. سعیع. شلمک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شولان
تصویر شولان
کمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولم
تصویر شولم
پارسی تازی گشته شیلم شلمک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولان
تصویر شولان
((شَ))
کمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شومن
تصویر شومن
((شُ مَ))
مردی که عهده دار اجرای برنامه ای (نمایش های تلویزیونی) است
فرهنگ فارسی معین