جدول جو
جدول جو

معنی شوف - جستجوی لغت در جدول جو

شوف
(شَ)
آلتی است از چوب یا سنگ و مانند آن که بدان زمین زراعت را برابر کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماله (نزد کشاورزان). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شوف
(تَ)
زدودن و جلا دادن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بزداییدن. (تاج المصادر بیهقی) ، قطران مالیدن شتر را، آرایش داده شدن دختر: شیفت الجاریه (مجهولاً). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیاراستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
شوف
ماله کشاورزی
تصویری از شوف
تصویر شوف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرف
تصویر شرف
(پسرانه)
بزرگواری، برتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
رانندۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوفاژ
تصویر شوفاژ
سیستم گرمایشی متشکل از موتورخانه و رادیاتورها
فرهنگ فارسی عمید
(شُ فُ / شو فِ)
رانندگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ /تِ)
شفته و شوفته، وارفته. سست و بی حال (اگر در مورد آدم استعمال شود). بی مزه و شل و شیویل (اگر در مورد غذاهایی نظیر پلو و دمی کتۀ له شده وخمیرشده به کار رود). (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو فِ)
مرکّب از: شو، شب + فس، از فسیدن بمعنی خسبیدن و خفتن، نامی است که در نور و کجور به گل ابریشم دهند. (یادداشت مؤلف)، و رجوع به شوخس شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
ایجاد حرارت، طرز گرم کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول فارسی بمعنی دستگاه ایجاد حرارت با بخار آب به کار رود.
- شوفاژ سانترال، دستگاه حرارت مرکزی
لغت نامه دهخدا
(شُ فُ)
رانندۀ اتومبیل. راننده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن پاک دهن خشک فرج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زن خوش مزه دهن خوش فرج. (آنندراج). زن پاک دهن. (از اقرب الموارد) ، شتر ماده که علف را به لب گیرد وبخورد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ریق رشوف، آب دهان پاکیزه، ظلم رشوف، ای طیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خویشتن را آراستن. (تاج المصادر بیهقی). خود را آراستن دختر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزین. (اقرب الموارد) ، برآمدن بر چیزی تا بنگرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی). انتظار خبری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سر بیفراشتن از برای نگریستن. (زوزنی). سر دروا نگریستن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: النساء یتشوفن من السطوح، ای ینظرن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوف
تصویر اوف
فرانسوی تخم ادات تفجع (بهنگام درد و رنج گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روف
تصویر روف
آرمیدن، بخشودن، مهربانی بزرقطونا اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوف
تصویر بوف
جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترسیدن، بیمناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توف
تصویر توف
غوغا و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
زود به زودی با امید زیستن یونانی دانایی نوعی ماهی است ماهی سوف. سپیدک. سوفار (1)، هر ظرفی که از گل پخته باشند مانند سبو و تغار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوف
تصویر جوف
زمین پست و هموار فراخی، سعه، وسعت فراخی، سعه، وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفاژ الکتریک
تصویر شوفاژ الکتریک
حرارتی که بوسیله الکتریک در خانه یا موسسه ای ایجاد شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفاژ
تصویر شوفاژ
ایجاد حرارت، سوخت
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی گرمای کیانی حرارتی که در اطاقهای متعدد خانه یا موسسه ای از منبعی واحد جریان یابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
راننده اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفس
تصویر شوفس
خسبیدن و خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشوف
تصویر رشوف
خوشدهان: زن، خوش چوز
فرهنگ لغت هوشیار
پرزه چپانه دارویی است که در چشم استعمال شود، دارویی جامد و مخروطی که آن را در مقعد گذارند تا موجب اجابت شکم گردد، جمع شیافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفاژ
تصویر شوفاژ
گرمایش، هر یک از رادیاتورهای سیستم حرارت مرکزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
((فُ یا فِ))
راننده اتومبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشوف
تصویر تشوف
((تَ شَ وُّ))
خودآرایی، خودنمایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرف
تصویر شرف
آبرو، بزرگ منشی، پیره ها، نزدیک به
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوف
تصویر خوف
ترس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شور
تصویر شور
احساس، شوق، نشاط، اشتیاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
بذله گو
فرهنگ واژه فارسی سره
راننده، موتوربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد