جدول جو
جدول جو

معنی شوغر - جستجوی لغت در جدول جو

شوغر
(شَ غَ)
استوارخلقت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوغار
تصویر شوغار
غار یا آغلی در کوه که شب ها گوسفندان در آن به سر ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
رانندۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوغا
تصویر شوغا
چهاردیواری که شب ها گوسفندان را میان آن جا می دهند، جای خوابیدن گوسفندان در شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاوغر
تصویر شاوغر
نای رویین، نفیر، شیپور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
همسر زن، شو، شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شودر
تصویر شودر
چادر، لحاف، لباس شب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ غَ)
مجمع پادشاهان و حکام و اشراف. مجمع و محفل سلاطین و اشراف و حکام و اکابر.
لغت نامه دهخدا
(تَ رَمْ مُ)
سخت برافروختن به خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از خشم برافروختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وْغَ)
نای رویین. (فرهنگ سروری). نای رومی را نیز گفته اند که نفیر برادر کوچک کرنا باشد و آن را نای رویین هم خوانند. (برهان قاطع). نای رویین را نیز گویند و آن را شیپور نیز گویند. (فرهنگ نظام از جهانگیری). نای رومی. نفیر. مزمار
لغت نامه دهخدا
(بِ)
سوبر. حرکه. بهش. زلنفج. برینس. (یادداشت مؤلف). نوعی از بلوط
لغت نامه دهخدا
درکتاب حشایش او را به مازریون تعریف کرده است اما درصفت او ذکری نکرده و بعضی چنین گفته اند که تخم او به تخم قاقله ماند که او را در عطر بکار برند و بیخ نبات او خوشبوی بود و گفته اند یک نوع از او آن است که برگ او خرد باشد و بطول مایل بود و میوۀ او گرد باشد و به گشنیز مشابه بود. (ترجمه صیدنۀ بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
خرده برنج (در گیلان). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ فُ)
رانندۀ اتومبیل. راننده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
پینه و آبله ای باشد که از بسیاری کار کردن بر دست و بدن آدمی و حیوانات دیگر به هم رسد. (برهان) (آنندراج). سطبری ازکار کردن یا از رفتن پیاده بر دست و پای. (از اوبهی). شوغ. شغه. آبله. و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
زاج سفید، (برهان) (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
(وْ غَ)
ولایتی است بر کنار ماوراءالنهر و آنجا بیابان ریگ است و از آن سوی ریگ کافر است و مردم شاوغر بیشتر کرباس باف باشند. (لغت فرس اسدی) : نام ولایتی است از ماوراءالنهر که ساکنان آنجا بیشتر جولاهه باشند و بر یک طرف آن ولایت بیابان ریگ است که کافران در آن مقام دارند. (برهان قاطع). ولایتی است در ماوراءالنهر که از پس آن بیابانی است ریگستان که کافران در آن مقام دارند و مردم شاوغر اکثر جولاه باشند. (فرهنگ سروری) (از فرهنگ اوبهی). نام بلاد ترک است. (از معجم البلدان) :
روزم از دردش چو نیمشب است
شبم از یادش چون شاوغرا.
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
شوغاره. بمعنی شوغا که جای خوابیدن چارپایان باشد در شب. (از برهان). شوغا. شوغاره. شوگا. خاربست و محوطه باشد که گوسفندان را در آن کنند. (از آنندراج). آغل. و رجوع به شوغا شود:
بام مسیح و جای خردمندان
این خاکدان طویله و شوغارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ غَ رَ)
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شومر
تصویر شومر
رازیانه بادیان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغر
تصویر شاغر
تهی
فرهنگ لغت هوشیار
سمت و مقصدی باشد که بان طرف رو کنند، برکت سعادت. یا اوغور بخیر. سفر بخیر، یا بد اوغور. بدیمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوغا
تصویر شوغا
محل خوابیدن گوسفندان در شب
فرهنگ لغت هوشیار
شوغا: بام مسیح و جای خردمندان این خاکدان طویله و شو غارش. (ناصر خسرو 209)
فرهنگ لغت هوشیار
پینه و آبله ای که بر دستو پا به سبب کار کردن و راه رفتن به هم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
راننده اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توغر
تصویر توغر
بر افروختن خشمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
زوج، مرد آنگاه که زن گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوار
تصویر شوار
خوبی، حسن و جمال، فربهی ریاضت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودر
تصویر شودر
چادر، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوذر
تصویر شوذر
پارسی تازی گشته چادر دواج (لحاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفر
تصویر شوفر
((فُ یا فِ))
راننده اتومبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوغا
تصویر شوغا
((شَ))
جای خوابیدن گاو و گوسفند در شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شودر
تصویر شودر
((شَ یا شُ دَ))
چادر، لحاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
((هَ))
مردی که با زنی ازدواج کند، مرد زن دار، شوی، زوج
فرهنگ فارسی معین