باد که در پهلو نشیند مردم را. (منتهی الارب). باد که در پهلو افتد. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). قسمی ذات الجنب. (یادداشت مؤلف). ورمی است در حجاب اضلاع زیر حجاب حاجز. (از اقرب الموارد). ورم درونی پهلو. (منتهی الارب). ذات الجنب که ورم از داخل باشد. ورم در حجاب اضلاع از درون. (یادداشت مؤلف). شوصه و ذات الجنب در بیماری شبیه یکدیگر و از نظر علاج نیز یکی هستندو هر کدام دارای علامتهای خاصی است. (از تذکرۀ داودضریر انطاکی ص 179). شوصه، آماسی دردناک و گرم اندرعضله های اندرونین سینه. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به ذات الجنب شود، جهیدن رگ، درد شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
باد که در پهلو نشیند مردم را. (منتهی الارب). باد که در پهلو افتد. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). قسمی ذات الجنب. (یادداشت مؤلف). ورمی است در حجاب اضلاع زیر حجاب حاجز. (از اقرب الموارد). ورم درونی پهلو. (منتهی الارب). ذات الجنب که ورم از داخل باشد. ورم در حجاب اضلاع از درون. (یادداشت مؤلف). شوصه و ذات الجنب در بیماری شبیه یکدیگر و از نظر علاج نیز یکی هستندو هر کدام دارای علامتهای خاصی است. (از تذکرۀ داودضریر انطاکی ص 179). شوصه، آماسی دردناک و گرم اندرعضله های اندرونین سینه. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به ذات الجنب شود، جهیدن رگ، درد شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
چادر، معرب است. (منتهی الارب). چادر. ج، شواذر. (مهذب الاسماء). (معرب چادر) ملحفه. قال ابوحاتم هو شاذر ثم قال الشوذر الازار و کل ماالتحف به فهو شاذر. (المعرب جوالیقی ص 205) ، شاماکچه و پیراهن زنان. (منتهی الارب). چادر وشاماکچه و پیراهن زنانه. (ناظم الاطباء) ، پیراهن بی آستین. (ناظم الاطباء). کرتۀ بی آستین
چادر، معرب است. (منتهی الارب). چادر. ج، شواذر. (مهذب الاسماء). (معرب چادر) ملحفه. قال ابوحاتم هو شاذر ثم قال الشوذر الازار و کل ماالتحف به فهو شاذر. (المعرب جوالیقی ص 205) ، شاماکچه و پیراهن زنان. (منتهی الارب). چادر وشاماکچه و پیراهن زنانه. (ناظم الاطباء) ، پیراهن بی آستین. (ناظم الاطباء). کرتۀ بی آستین
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است بین غرناطه و جیان در اندلس. (از معجم البلدان). حصنی عظیم به اسپانیا در شرقی جیان و خلاط شوذری منسوب بدانجاست. (یادداشت مؤلف) ، موضعی است به بادیه. (منتهی الارب) شهری بین غرناطه و جیان به اندلس. (معجم البلدان)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است بین غرناطه و جیان در اندلس. (از معجم البلدان). حصنی عظیم به اسپانیا در شرقی جیان و خلاط شوذری منسوب بدانجاست. (یادداشت مؤلف) ، موضعی است به بادیه. (منتهی الارب) شهری بین غرناطه و جیان به اندلس. (معجم البلدان)
بعل. زوج. (آنندراج). شوی. جفت. همسر. میره. حلیل. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء). مرد آنگاه که زن گرفته باشد: مرا شوهری بود بازارگان گزیده همی در میان سران. فردوسی. پس یعقوب آنجا (زمین مصر) مقام کرد و زلیخا یوسف را به شوهر کرد. (مجمل التواریخ). شوهر که نه درخورد زن باشد ناکرده اولیتر. (مرزبان نامه). نه لایق بود عیش با دلبری که هر بامدادش بود شوهری. سعدی. اجتلاء، جلوه دادن عروس را بر شوهر. (منتهی الارب). - به شوهر دادن، عروس کردن. دختر را به شوی سپردن: تو روی دختر دلبند طبعمن بگشای که پیر گشت و ندادم به شوهر عنین. سعدی
بَعْل. زوج. (آنندراج). شوی. جفت. همسر. میره. حلیل. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء). مرد آنگاه که زن گرفته باشد: مرا شوهری بود بازارگان گزیده همی در میان سران. فردوسی. پس یعقوب آنجا (زمین مصر) مقام کرد و زلیخا یوسف را به شوهر کرد. (مجمل التواریخ). شوهر که نه درخورد زن باشد ناکرده اولیتر. (مرزبان نامه). نه لایق بود عیش با دلبری که هر بامدادش بود شوهری. سعدی. اجتلاء، جلوه دادن عروس را بر شوهر. (منتهی الارب). - به شوهر دادن، عروس کردن. دختر را به شوی سپردن: تو روی دختر دلبند طبعمن بگشای که پیر گشت و ندادم به شوهر عنین. سعدی
درکتاب حشایش او را به مازریون تعریف کرده است اما درصفت او ذکری نکرده و بعضی چنین گفته اند که تخم او به تخم قاقله ماند که او را در عطر بکار برند و بیخ نبات او خوشبوی بود و گفته اند یک نوع از او آن است که برگ او خرد باشد و بطول مایل بود و میوۀ او گرد باشد و به گشنیز مشابه بود. (ترجمه صیدنۀ بیرونی)
درکتاب حشایش او را به مازریون تعریف کرده است اما درصفت او ذکری نکرده و بعضی چنین گفته اند که تخم او به تخم قاقله ماند که او را در عطر بکار برند و بیخ نبات او خوشبوی بود و گفته اند یک نوع از او آن است که برگ او خرد باشد و بطول مایل بود و میوۀ او گرد باشد و به گشنیز مشابه بود. (ترجمه صیدنۀ بیرونی)
آهوبره. (منتهی الارب) (آنندراج). آهوبره ای که شاخ زدن تواند و گفته اند آهوبره ای که یک ماهه شده باشد و گفته اند آهو بره ای که استوار و آزموده نشده باشد و گفته اند آهو بره ای که نیرو گرفته و به جنبش در آمده باشد. (ازاقرب الموارد). آهو برۀ قوی شده. (مهذب الاسماء)
آهوبره. (منتهی الارب) (آنندراج). آهوبره ای که شاخ زدن تواند و گفته اند آهوبره ای که یک ماهه شده باشد و گفته اند آهو بره ای که استوار و آزموده نشده باشد و گفته اند آهو بره ای که نیرو گرفته و به جنبش در آمده باشد. (ازاقرب الموارد). آهو برۀ قوی شده. (مهذب الاسماء)
بمعنی شوات، نوعی از مرغابی و آن را سرخاب نیز گویند و بوقلمون را هم گفته اند. (برهان). نوعی از مرغابی و سرخاب و چرخال و بوقلمون. (ناظم الاطباء). رجوع به شوات و شواد شود
بمعنی شوات، نوعی از مرغابی و آن را سرخاب نیز گویند و بوقلمون را هم گفته اند. (برهان). نوعی از مرغابی و سرخاب و چرخال و بوقلمون. (ناظم الاطباء). رجوع به شوات و شواد شود