جدول جو
جدول جو

معنی شورگا - جستجوی لغت در جدول جو

شورگا
مرده شوی خانه، غسال خانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوربا
تصویر شوربا
آش ساده که با برنج و سبزی می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوروا
تصویر شوروا
شوربا، آش ساده که با برنج و سبزی می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورگز
تصویر شورگز
نوعی درخت گز که معمولاً در شوره زار می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورا
تصویر شورا
کنکاش، مشورت، چهل و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۳ آیه، حم، عسق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورپا
تصویر شورپا
ویژگی اسب، استر یا الاغ که هنگام راه رفتن زانوهایش به هم ساییده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورگا
تصویر گورگا
کوس، طبل، دهل
فرهنگ فارسی عمید
چاروایی را گویند از اسب و استر و خر الاغ که در وقت راه رفتن سرهای پاهای او از هم دور باشد و قاب پاها بهم رسد و ساییده شود، و بعضی گویند چاروایی که زانوهایش بهنگام رفتن بهم بساید، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلمه ’با’ در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن، (از المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 73)، آش نمکدار، زیرا که ’با’ در پارسی بمعنی آش است و این لغت پارسی صرف است و به عربی آن را ’حساء’ بالمد و القصر گویند و در گفتار رسول
دو بار آمده است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، آش ساده، (ناظم الاطباء)، در قدیم و پیش اطباء نخودآب یعنی آبگوشت بوده از هر گوشت که باشد و عرب آن را مرق می گفته و گرم آن را سخون می نامیده اند و گوشت در آن بوده و چون نان خورش بکار میرفته است، (از یادداشت مؤلف) : مرق، شوربا، (نصاب)، در فارسی بدان خوردی نیز می گفته اند: المرقه، خوردی، السخون، خوردی گرم، (از السامی فی الاسامی)، آبگوشت، (ناظم الاطباء) : منکیتراک حاجب زمین بوسه داد و گفت خداوند دستوری دهد که بنده علی امروز نزدیک بنده باشد با دیگر بندگان که با اویند که بنده مثال داده است شوربائی ساختن، سلطان به تازه روئی گفت صواب آمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 54)،
هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها
کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم،
خاقانی،
گر برای شوربائی بر دراینها شوی
اولت سکبا دهند از چهره وانگه شوربا،
خاقانی،
اگر شوربائی به چنگ آوری
من مرده را باز رنگ آوری،
نظامی،
جای کردند و خوان نهادندش
شوربا و کباب دادندش،
نظامی،
از آن پیش کآن پشته را باز کرد
یکی نیمه زان شوربا بازخورد،
نظامی،
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست،
سعدی،
شوربا چند خوری دست به گندم با زن
که حلیم است برای دل و جان افکار،
بسحاق،
- شوربای اشک، نان خورش غمزدگان، چه نانخورش غمزدگان اشک است، (ناظم الاطباء)،
- شوربای چشم، کنایه از اشک:
هم شوربای چشم نه سکبای چهره ها
کاین شوربا به قیمت سکبا برآورم،
خاقانی،
شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین
به که باید خورد سکبای رخ هر ناکسی،
ابن یمین،
، امروزه به آشی گویند که از برنج و گشنیز و تره و لپه و غیر آن سازند و بیماران را دهند، (از یادداشت مؤلف)،
- شلم شوربا، رجوع به شوروا و شلم شوروا شود،
- امثال:
مثل شوربای ناخوشها، (یادداشت مؤلف)،
میرود از آسمان شوربا بیارد، (یادداشت مؤلف)،
هم از شوربای قم مانده هم از حلیم کاشان، (یادداشت مؤلف)،
، مؤلف در یادداشتی این کلمه را به معنی کشکینه اما با علامت استفهام آورده و ابیات زیر را بعنوان شاهد نقل نموده اند:
چو آمد گه زادن زن فراز
به کشکینۀ گرمش آمد نیاز
من و زن در آن خانه تنها و بس
مرا گفت کای شوی فریاد رس
اگر شوربائی به چنگ آوری
من مرده را باز رنگ آوری،
عسجدی،
، آهار، شوربای تیره ای باشد که در جامه مالند تا رنگ و صیقل گیرد، (فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
شوغاست که جای خوابیدن چهارپایان باشد در شب. (برهان). آغل. رجوع به شبگاه و شوغا شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دانۀ سیاهی است که در گندم میباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ وُ)
به مغولی کوس و طبل باشد، و آن را گورگه نیز گویند. (آنندراج) (فرهنگ وصاف). رجوع به گورگه شود
لغت نامه دهخدا
شیرکا، درختچه ای است که در درۀ شهرستانک و هم در حد اعلای جنگل نور موجود است و نام شیرگا در نور بدان دهند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شیرکا شود
لغت نامه دهخدا
(شورْ)
شوربا. اصل این ترکیب شوربا، ’شور’ به اضافۀ ’با’است و ’با’ در فارسی بمعنی آش است... شوربا بدین ترتیب لغهً بمعنی آش است که چاشنی خاص یا اجزاء اضافی نداشته باشد و به ساده ترین صورت ممکن (فقط با افزودن نمکی) پخته شود. چنین آشی برای مردم بیمار و کسانی که دستور پرهیز دارند پخته می شود و به بیمزگی معروف است، کنایه از غذای بیمزه و یا وارفته و غیرقابل اکل، کنایه از مردم بی نمک و بی مزه و وارفته است. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- شلم شوروا، شلم شوربا، معنی اصلی آن ’آش شلغم’ است و به معنی چیز درهم ریخته و نامنظم و شلوغ و بی معنی و بی ربط است:
در تجدید و تجدد واشد
ادبیات شلم شوروا شد.
ایرج میرزا.
(از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
و رجوع به شوربا شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قسمی از درخت گز که شوره گز نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی از درخت گز است که در شوره روید و آن را به عربی اثل گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). شورگژ. شوره گژ. (یادداشت مؤلف). رجوع به شوره گز شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ وُ)
نقاره باشد و این لفظ ترکی است. (فرهنگ رشیدی). رجوع به کورکا، کورگه و کورکه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوربا
تصویر شوربا
آش ساده که با برنج و انواع سبزی پخته شود شوروا شورباج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورگا
تصویر گورگا
گورگه مغولی کوس، د بوس دبوس زور خانه کوس طبل
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که شبها گاو و گوسفندان در آن بیتوته کنند غاریا چهار دیواری که شبها گله ها را در آن جا دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورگا
تصویر گورگا
((گَ وُ))
گورگه، طبل، کوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوربا
تصویر شوربا
آش ساده که با برنج و انواع سبزی پخته شود
فرهنگ فارسی معین
دیدن شوربا چون با گوشت لطیف پخته باشند، دلیل فائده بود. اگر به گوشت غلیظ پخته باشند، دلیل غم و اندوه است. جابر مغربی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نوعی آش
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی جارو که از گیاه ساحلی شورکا درست شود و در تمیز کردن.، از توابع گیل خواران شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرده شوی خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
شوینده، مرده شوی
فرهنگ گویش مازندرانی