جدول جو
جدول جو

معنی شورک - جستجوی لغت در جدول جو

شورک
(رَ)
دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شورک
از توابع بابلسر واقع در منطقه ی بابل، شوره ی سر، قارچ کچلی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پورک
تصویر پورک
(پسرانه)
پسر عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تورک
تصویر تورک
(پسرانه)
نام پسر شیدسب پادشاه زابلستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شارک
تصویر شارک
(دخترانه)
سار (پرنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آورک
تصویر آورک
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، سابود، نرموره، بازپیچ، پالوازه، بادپیچ، اورک، بازام، گواچو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورک
تصویر بورک
سنبوسه، آشی که با آرد گندم می پختند، برای مثال قدح پربورک است و قلیه، اندک / چه بودی گر که بورک، قلیه بودی؟ (بسحاق اطعمه - ۲۱۶)
زنگار، کپک نان، برای مثال تا تواند گفت نان را می خورم با نان خورش / می گذارد تا بر آن از کهنگی بورک فتد (سراج الدین راجی- مجمع الفرس - بورک)
پولی که قمارباز پس از بردن پول حریف به رسم انعام به دیگران می دهد، شتل، برای مثال ندانم تو از وی چه بردی ولیکن / کنار جهان پرگهر شد ز بورک (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - بورک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوشک
تصویر شوشک
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورج
تصویر شورج
شوره، ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، ابقر، فوهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترک
تصویر شترک
مصغر شتر، شتر کوچک، شتربچه، خیزاب، موج دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوره
تصویر شوره
ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، زمینی که در آن نمک و این ماده باشد، کنایه از ویژگی زمینی که نتوان در آن کشت و کار کرد، بی حاصل
شورۀ سر: در پزشکی پوسته های ریز که به واسطۀ قارچ های کچلی یا عارضۀ دیگر از پوست سر جدا می شود و در لا به لای موها جا می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارک
تصویر شارک
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارو، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورو
تصویر شورو
نوعی چرم که برای ساخت رویۀ کفش کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرک
تصویر شکرک
هر چیز مانند شکر، چیزی که به شکل شکر باشد، آنچه مانند شکر شیرین باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورش
تصویر شورش
انقلاب، فتنه و غوغا، آشفتگی، هیجان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرک
تصویر شیرک
شیر کوچک
کنایه از جسور و پردل
شیره، عصاره، شیرۀ تریاک
شراب
شیرک شدن: کنایه از جسور و گستاخ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولک
تصویر شولک
اسب تندرو، سیس، بوز، بالاد، جواد، بادرفتار، چهارگامه، سابح، گام زن، براق، ره انجام، چارگامه
بادریسۀ دوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوشک
تصویر شوشک
ربابی که دارای چهار رود باشد چهار تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوبک
تصویر شوبک
چوبی که خمیر را بدان پهن کنند وردنه چوبک، چوب پاسبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چورک
تصویر چورک
ترکی نان
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که شاخه درخت یا جایی مرتفع آویزند و در آن نشینند تاب خورند باد پیچ تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورک
تصویر تورک
خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سارک سارو سار ازپرندگان پرنده ایست سیاه رنگ سارک ساری شارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپرک
تصویر شپرک
شب پره خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شترک
تصویر شترک
شتر کوچک شتر بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرک
تصویر شهرک
شهر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورب
تصویر شورب
مرغ مگس خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورش
تصویر شورش
عمل شوریدن، شور و غوغا کردن، فریاد و ناله
فرهنگ لغت هوشیار
کوه جبل: چو برداری میان شورم آواز مر آواز ترا پاسخ دهد باز. (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورو
تصویر شورو
فرانسوی چرم بزغاله پوست بزغاله بزیچه پوست بزغاله چرم بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است سفید و متبلور شبیه نمک که در شوره زارها بدست میاید، بطریق مصنوعی هم ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوری
تصویر شوری
مشورت کردن، کنکاش، مشاورت، رایزنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شورش
تصویر شورش
قیام
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی جارو که از گیاه ساحلی شورکا درست شود و در تمیز کردن.، از توابع گیل خواران شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ریشه ی گون شستشو دهنده –در نوعی شستشوی ابتدایی به جای صابون
فرهنگ گویش مازندرانی