جدول جو
جدول جو

معنی شورشگر - جستجوی لغت در جدول جو

شورشگر
آشوب طلب، آشوبی، انقلابی، شورشی، طغیانگر
متضاد: مصلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شورشگر
المتمرّدين
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به عربی
شورشگر
Mutinous, Naughty
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شورشگر
mutin, espiègle
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شورشگر
反乱の , わんぱくな
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شورشگر
aufsässig, ungezogen
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به آلمانی
شورشگر
бунтівний , неслухняний
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شورشگر
buntowniczy, niegrzeczny
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به لهستانی
شورشگر
反叛的 , 顽皮的
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به چینی
شورشگر
rebelde, travesso
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شورشگر
ribelle, birichino
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شورشگر
rebelde, travieso
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شورشگر
opstandige, ondeugend
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به هلندی
شورشگر
isyancı, yaramaz
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شورشگر
विद्रोही , शरारती
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به هندی
شورشگر
memberontak, nakal
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شورشگر
반란의 , 장난꾸러기
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به کره ای
شورشگر
מַרְדָּן , שׁוֹעָר
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به عبری
شورشگر
بغاوتی , شرارتی
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به اردو
شورشگر
বিদ্রোহী , দুর্দান্ত
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به بنگالی
شورشگر
กบฏ , ซุกซน
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به تایلندی
شورشگر
мятежный , непослушный
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به روسی
شورشگر
msiasi, mjeuri
تصویری از شورشگر
تصویر شورشگر
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورشگر
تصویر خورشگر
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، پزنده، مطبخی، باورچی، خوٰالیگر، طبّاخ، طابخ برای مثال ز هر گوشت از مرغ و از چارپای / خورشگر بیاورد یک یک به جای (فردوسی - ۱/۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
(یُ / یو رِ گَ)
حمله آور. ج، یورشگران. (آنندراج). و رجوع به یورش شود
لغت نامه دهخدا
(شو شَ)
شور و شر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب. غوغا و فریاد و هنگامه و هرج و مرج و گیرودار و فتنه و آشوب و نعره و بانگ. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شور و شر، شورشرابا، شور و شغب، غوغا و هنگامه و هرج و مرج و گیرودار و فتنه و آشوب و نعره و بانگ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جستجو و پیجویی، اینسوی و آنسوی گشتن:
تنگ شدعالم بر او از بهر گاو
شورشور اندرگرفت و کاوکاو،
رودکی
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ گَ)
آشپز. طباخ. (ناظم الاطباء). خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. باورچی. خورده پز. مطبخی. خوالگیر. پزنده. خوراک پز. (یادداشت مؤلف) :
خورشگر بدیشان بزی چند و میش
بدادی و صحرا نهادیش پیش.
فردوسی.
خورشگر برآمیخت با شیر زهر
بداندیش را باد از این زهر بهر.
فردوسی.
چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمۀ پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه
وز او ساختی راه درمان شاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شور گز
تصویر شور گز
نوعی درخت گز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروشور
تصویر شروشور
فتنه و غوغا، جاروجنجال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورشگر
تصویر خورشگر
طباخ، آشپز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویشگر
تصویر پویشگر
اسکنر
فرهنگ واژه فارسی سره
خوانسالار، آشپز، پزنده، خوالگیر، طباخ، مطبخی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تفتین، طغیان، عصیان، فتنه انگیزی، فتنه جویی، آشوب طلبی
متضاد: صلحجویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد