جدول جو
جدول جو

معنی شوربوم - جستجوی لغت در جدول جو

شوربوم
زمین شوره که در آن زراعت نمی شود، شوره زار، زمین بی حاصل
تصویری از شوربوم
تصویر شوربوم
فرهنگ فارسی عمید
شوربوم
شوره بوم، زمین شور که در آن نبات نروید، (آنندراج)، شوره زار، زمین شوره، شوره کات
لغت نامه دهخدا
شوربوم
زمین شوره که در آن چیزی به عمل نیاید، شوره زار
تصویری از شوربوم
تصویر شوربوم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شورمور
تصویر شورمور
مورچۀ ریز و ضعیف، مورچۀ خرد، حقیر، ضعیف، درمانده، ناتوان، شور، غوغا، آشوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورچشم
تصویر شورچشم
ویژگی آنکه از نگاه و نظرش ضرر و زیانی به کسی یا چیزی وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوربخت
تصویر شوربخت
بدبخت، تیره بخت، شوریده بخت، شوراختر، شورطالع، برای مثال شوربختان به آرزو خواهند / مقبلان را زوال نعمت و جاه (سعدی - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء شهرستان کازرون، سکنه آن 170 تن، آب از چشمه، در نزدیکی آن معدن سنگ گچ وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شُءْ)
یک دفعه باران. ج، شآبیب. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). باره ای از باران. (مهذب الاسماء). ژاله. (دهار) ، حد هر چیز و شدت دفع آن. (ناظم الاطباء). حد هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شدت دفع هر چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از ابر بزرگ، قطره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آنچه اول ظاهر شود از خوبی چیزی، سختی گرمی آفتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خط و ارتفاع آفتاب. (منتهی الارب). خط شعاع آفتاب وقتی که بدان نظرکنند، طریقۀ آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِمْ)
شنزار. ریگزار: زمینی شن بوم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آش ساده، (ناظم الاطباء)، شوربه، (حاشیۀ برهان چ معین)، معرب شوربا است که آب گوشت پخته باشد، (برهان) (آنندراج)، شوربا، مرقه، خوردی، مرقه که تنها از برنج و نمک و آب کنند، (یادداشت مؤلف)، شوربا، (دهار)
لغت نامه دهخدا
قوت و غرور. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان سملقان بخش بانۀ شهرستان بجنورد. 105 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کسی که نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید. (غیاث) (آنندراج). بدچشم. که چشمش زود به مردم اثر کند و بتازی عیون گویند. (رشیدی). کسی که نظر و نگاه وی ازروی بدی و حسادت باشد و مورث ضرر و اذیت مردم گردد. (ناظم الاطباء). که چشم زخم رساند. (یادداشت مؤلف). نحس چشم. (انجمن آرا). آنکه از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید. (فرهنگ فارسی معین). عیون. (نصاب)
لغت نامه دهخدا
جستجو و پیجویی، اینسوی و آنسوی گشتن:
تنگ شدعالم بر او از بهر گاو
شورشور اندرگرفت و کاوکاو،
رودکی
لغت نامه دهخدا
کودکی که دهان وی هنوز بوی شیر دهد، (ناظم الاطباء)، بوی شیر دهنده، (یادداشت مؤلف)، دارای بوی شیر:
همی می خورد با لب شیربوی
شود بیگمان زود پرخاشجوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
شیرفام. شیری، قسمی مروارید به رنگ شیر. (یادداشت مؤلف) : و منه (من اللؤلؤ ما یشبه اللبن فیسمی شیربام. (الجماهر بیرونی). خیر الفیروزج الشیربام الاخضر الاّسمانجونی العتیق. (جاحظ) ، (از مجلۀ مجمع علمی دمشق ص 331). و گویا معرب شیرفام باشد
لغت نامه دهخدا
نوعی از مور که بغایت خرد باشد، (غیاث)، مورچه های خرد و کوچک، (برهان) (ناظم الاطباء)،
این لغت از توابع است و بمعنی نحس و ضعیف است، (انجمن آرا) (از آنندراج) :
شورمورند حریفانت ولیکن گه لاف
شارمارند و نفر با نفر آمیخته اند،
خاقانی (از انجمن آرا)،
،
غوغا و آشوب ... (انجمن آرا) (از آنندراج)، و رجوع به شور و مور شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
زمین شوره زار. زمین بی حاصل. (ناظم الاطباء). شوربوم. (فرهنگ فارسی معین) :
دریغ است با سفله گفتن علوم
که ضایع شود تخم در شوره بوم.
سعدی.
- تخم در شوره بوم کاشتن، کنایه از کار بیهوده و بی حاصل کردن:
نیکویی با بدان و بی ادبان
تخم در شوره بوم کاشتن است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
همان کورسو است، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، رجوع به کورسو شود،
- کورسوم انداختن، به معنی بسیارپایین کشیدن چراغ است، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(تُ یُ)
فلزی است کمیاب و سفیدرنگ علامت شیمیائیش ’Th’، وزن مخصوصش 11. این فلز در حرارتهای بالا ملتهب شده و نوری شدید و سفیدرنگ پخش میکند از این جهت در ساختن توریهای چراغ توری بکار میرود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
شهری در ایتالیا و در دوران باستان کلنی آتن بود، این شهر درنزدیکی خرابه های آثار باستانی ’سیباریس’ قرار دارد، (از لاروس)، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 967 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
سر مکس، (1872-1956م،) نویسنده و کاریکاتورنگار انگلیسی و منتقد آثار درامی، (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل بهارلو از ایلات خمسۀ فارس و از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین است، ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین میباشد و چادرنشین هستند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111، 86)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوروی
تصویر شوروی
شوروی در فارسی سکالشی منسوب به شوروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور بوم
تصویر شور بوم
زمین شوره که در آن چیزی به عمل نیاید شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوربور
تصویر جوربور
تذرو قرقاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوره بوم
تصویر شوره بوم
زمین بی حاصل
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید، بد چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوربور
تصویر جوربور
تذرو، قرقاول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شورچشم
تصویر شورچشم
((چَ یا چِ))
کسی که از نگاه و نظرش به کسی یا چیزی زیان برسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوربخت
تصویر شوربخت
((بَ))
بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوربختم
تصویر شوربختم
متاسفم
فرهنگ واژه فارسی سره
بوم و بر، زمین، سرزمین، اقلیم، ملک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدچشم، حسود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بداقبال، بدبخت، بدطالع، تیره روز، سیه روز، کوربخت
متضاد: خوشبخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد