یک دفعه باران. ج، شآبیب. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). باره ای از باران. (مهذب الاسماء). ژاله. (دهار) ، حد هر چیز و شدت دفع آن. (ناظم الاطباء). حد هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شدت دفع هر چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از ابر بزرگ، قطره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آنچه اول ظاهر شود از خوبی چیزی، سختی گرمی آفتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خط و ارتفاع آفتاب. (منتهی الارب). خط شعاع آفتاب وقتی که بدان نظرکنند، طریقۀ آفتاب. (ناظم الاطباء)
یک دفعه باران. ج، شآبیب. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). باره ای از باران. (مهذب الاسماء). ژاله. (دهار) ، حد هر چیز و شدت دفع آن. (ناظم الاطباء). حد هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شدت دفع هر چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از ابر بزرگ، قطره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، آنچه اول ظاهر شود از خوبی چیزی، سختی گرمی آفتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، خط و ارتفاع آفتاب. (منتهی الارب). خط شعاع آفتاب وقتی که بدان نظرکنند، طریقۀ آفتاب. (ناظم الاطباء)
آش ساده، (ناظم الاطباء)، شوربه، (حاشیۀ برهان چ معین)، معرب شوربا است که آب گوشت پخته باشد، (برهان) (آنندراج)، شوربا، مرقه، خوردی، مرقه که تنها از برنج و نمک و آب کنند، (یادداشت مؤلف)، شوربا، (دهار)
آش ساده، (ناظم الاطباء)، شوربه، (حاشیۀ برهان چ معین)، معرب شوربا است که آب گوشت پخته باشد، (برهان) (آنندراج)، شوربا، مرقه، خوردی، مرقه که تنها از برنج و نمک و آب کنند، (یادداشت مؤلف)، شوربا، (دهار)
کسی که نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید. (غیاث) (آنندراج). بدچشم. که چشمش زود به مردم اثر کند و بتازی عیون گویند. (رشیدی). کسی که نظر و نگاه وی ازروی بدی و حسادت باشد و مورث ضرر و اذیت مردم گردد. (ناظم الاطباء). که چشم زخم رساند. (یادداشت مؤلف). نحس چشم. (انجمن آرا). آنکه از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید. (فرهنگ فارسی معین). عیون. (نصاب)
کسی که نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید. (غیاث) (آنندراج). بدچشم. که چشمش زود به مردم اثر کند و بتازی عَیون گویند. (رشیدی). کسی که نظر و نگاه وی ازروی بدی و حسادت باشد و مورث ضرر و اذیت مردم گردد. (ناظم الاطباء). که چشم زخم رساند. (یادداشت مؤلف). نحس چشم. (انجمن آرا). آنکه از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید. (فرهنگ فارسی معین). عَیون. (نصاب)
کودکی که دهان وی هنوز بوی شیر دهد، (ناظم الاطباء)، بوی شیر دهنده، (یادداشت مؤلف)، دارای بوی شیر: همی می خورد با لب شیربوی شود بیگمان زود پرخاشجوی، فردوسی
کودکی که دهان وی هنوز بوی شیر دهد، (ناظم الاطباء)، بوی شیر دهنده، (یادداشت مؤلف)، دارای بوی شیر: همی می خورد با لب شیربوی شود بیگمان زود پرخاشجوی، فردوسی
شیرفام. شیری، قسمی مروارید به رنگ شیر. (یادداشت مؤلف) : و منه (من اللؤلؤ ما یشبه اللبن فیسمی شیربام. (الجماهر بیرونی). خیر الفیروزج الشیربام الاخضر الاّسمانجونی العتیق. (جاحظ) ، (از مجلۀ مجمع علمی دمشق ص 331). و گویا معرب شیرفام باشد
شیرفام. شیری، قسمی مروارید به رنگ شیر. (یادداشت مؤلف) : و منه (من اللؤلؤ ما یشبه اللبن فیسمی شیربام. (الجماهر بیرونی). خیر الفیروزج الشیربام الاخضر الاَّسمانجونی العتیق. (جاحظ) ، (از مجلۀ مجمع علمی دمشق ص 331). و گویا معرب شیرفام باشد
نوعی از مور که بغایت خرد باشد، (غیاث)، مورچه های خرد و کوچک، (برهان) (ناظم الاطباء)، این لغت از توابع است و بمعنی نحس و ضعیف است، (انجمن آرا) (از آنندراج) : شورمورند حریفانت ولیکن گه لاف شارمارند و نفر با نفر آمیخته اند، خاقانی (از انجمن آرا)، ، غوغا و آشوب ... (انجمن آرا) (از آنندراج)، و رجوع به شور و مور شود
نوعی از مور که بغایت خرد باشد، (غیاث)، مورچه های خرد و کوچک، (برهان) (ناظم الاطباء)، این لغت از توابع است و بمعنی نحس و ضعیف است، (انجمن آرا) (از آنندراج) : شورمورند حریفانت ولیکن گه لاف شارمارند و نفر با نفر آمیخته اند، خاقانی (از انجمن آرا)، ، غوغا و آشوب ... (انجمن آرا) (از آنندراج)، و رجوع به شور و مور شود
زمین شوره زار. زمین بی حاصل. (ناظم الاطباء). شوربوم. (فرهنگ فارسی معین) : دریغ است با سفله گفتن علوم که ضایع شود تخم در شوره بوم. سعدی. - تخم در شوره بوم کاشتن، کنایه از کار بیهوده و بی حاصل کردن: نیکویی با بدان و بی ادبان تخم در شوره بوم کاشتن است. سعدی
زمین شوره زار. زمین بی حاصل. (ناظم الاطباء). شوربوم. (فرهنگ فارسی معین) : دریغ است با سفله گفتن علوم که ضایع شود تخم در شوره بوم. سعدی. - تخم در شوره بوم کاشتن، کنایه از کار بیهوده و بی حاصل کردن: نیکویی با بدان و بی ادبان تخم در شوره بوم کاشتن است. سعدی
فلزی است کمیاب و سفیدرنگ علامت شیمیائیش ’Th’، وزن مخصوصش 11. این فلز در حرارتهای بالا ملتهب شده و نوری شدید و سفیدرنگ پخش میکند از این جهت در ساختن توریهای چراغ توری بکار میرود. (از لاروس)
فلزی است کمیاب و سفیدرنگ علامت شیمیائیش ’Th’، وزن مخصوصش 11. این فلز در حرارتهای بالا ملتهب شده و نوری شدید و سفیدرنگ پخش میکند از این جهت در ساختن توریهای چراغ توری بکار میرود. (از لاروس)
شهری در ایتالیا و در دوران باستان کلنی آتن بود، این شهر درنزدیکی خرابه های آثار باستانی ’سیباریس’ قرار دارد، (از لاروس)، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 967 و قاموس الاعلام ترکی شود
شهری در ایتالیا و در دوران باستان کلنی آتن بود، این شهر درنزدیکی خرابه های آثار باستانی ’سیباریس’ قرار دارد، (از لاروس)، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 967 و قاموس الاعلام ترکی شود
تیره ای از ایل بهارلو از ایلات خمسۀ فارس و از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین است، ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین میباشد و چادرنشین هستند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111، 86)
تیره ای از ایل بهارلو از ایلات خمسۀ فارس و از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین است، ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین میباشد و چادرنشین هستند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111، 86)