جدول جو
جدول جو

معنی شورافکنی - جستجوی لغت در جدول جو

شورافکنی
(اَ کَ)
عمل شورافکن:
برآرم سگان را ز شورافکنی
که با شیر بازی است گورافکنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

چراغ برق پرنور که برای دیدن جاهای دور یا روشن ساختن محوطه ای وسیع به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرافکن
تصویر شیرافکن
شیرانداز، شیراوژن، کنایه از دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
بارافگنی. عمل افکندن بار.
لغت نامه دهخدا
(اِ کُ نَ دَ / دِ)
شیرافگن. شیراوژن. آنکه شیر را بر زمین افکند و از پای درآورد. (یادداشت مؤلف). کسی که شیر را هلاک می سازد و بر زمین می افکند، شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). شیرانداز. کنایه از مردم قوی و پرزور. (آنندراج). شجاع. بسیار شجاع. سخت شجاع. (یادداشت مؤلف) :
همه نامداران بر این هم سخن
که کاموس شیرافکن افکند بن.
فردوسی.
ز خون چشیدن شیرافکنان آن دو سپاه
بسان مردم میخواره مست شد روباه.
فرخی.
بدید کوشش رزم آوران دشمن را
شنید حملۀ شیرافکنان شهرگشای.
مختاری.
آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیر دست
از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته.
خاقانی.
تا بشنیدم کاّهوی شیرافکن من
ماتمزده شد چون دل بی مسکن من.
خاقانی.
اگر شیر گور افکند وقت زور
تو شیرافکنی بلکه بهرام گور.
خاقانی.
بترس ارچه شیری ز شیرافکنان
دلیری مکن با دلیرافکنان.
نظامی.
شیردلی کن که دلیرافکنی
شیر خطا گفتم شیرافکنی.
نظامی.
به چشم آهوان آن چشمۀ نوش
دهد شیرافکنان را خواب خرگوش.
نظامی.
- مریخ شیرافکن، مریخ افکننده شیر بمناسبت آنکه مریخ ستارۀ جنگجویان و مظهر جنگ است:
عطارد کرده زاوّل خط جوزا
سوی مریخ شیرافکن تماشا.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ اَ کَ)
عمل و شغل شکارافکن. شکارچی گری. صیادی. شکارگری:
کوهی از قیر پیچ پیچ شده
بر شکارافکنی بسیچ شده.
نظامی.
به شکارافکنی گشاد کمند
از پی گور کند گوری چند.
نظامی.
بچۀ گور خورده سیر شده
به شکارافکنی دلیر شده.
نظامی.
و رجوع به شکارافکن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
عمل و حالت دورافکن. عمل دور افگندن. عمل دور انداختن و طرح و طرد کردن. (یادداشت مؤلف). عمل راندن و دور کردن، عمل پرتاب کردن به فاصله بعید. مفلاء، قسمی تیر که بدان دورافکنی و بلندافکنی آموختندی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
دود افکندن. صفت و چگونگی دودافکن، جادویی. سحاری. پریسایی. (یادداشت مؤلف) :
جهانی چو هندو به دودافکنی
چو یغما و خلخ شد از روشنی.
نظامی.
شب و روز می گشت در چین و رنگ
به دودافکنی طشت آتش به چنگ.
نظامی.
دلش حراقۀآتش زنی داشت
بدان آتش سر دودافکنی داشت.
نظامی.
رجوع به دودافکن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
آنکه شور افکند. که شور برانگیزد. که آشوب و غوغا بپا کند. رجوع به شور افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نورافشانی. نورفشانی. روشنی بخشی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
شکار گور. گورزنی. گور کشتن. به جنگ گور رفتن:
برآرم سگان را ز شورافکنی
که با شیر بازی است گورافکنی.
نظامی.
خرامنده می گشت بر پشت بور
به گورافکنی همچو بهرام گور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
صفت و حالت شیرافکن. بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر، کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری. (یادداشت مؤلف) :
به سرپنجه چو شیران دلیر است
بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است.
نظامی.
به سرپنجه مشو چون شیر سرمست
که ما را پنجۀ شیرافکنی هست.
نظامی.
چو شد رسته تر کار شمشیر کرد
ز شیرافکنی جنگ با شیر کرد.
نظامی.
دگربار در کارزار آمدند
به شیرافکنی در شکار آمدند.
نظامی.
رجوع به شیرافکن شود
لغت نامه دهخدا
صید گور گورزنی: خرامنده می گشت بر پشت بور به گور افکنی همچو بهرام گور. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر افکنی
تصویر شیر افکنی
غلبه بر شیر، دلاوری دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
چراغ برقی پر نور که برای روشن کردن حوزه ای وسیع یا نقاط دور دست بکاررود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرافکنی
تصویر فرافکنی
((فَ فِ کَ))
خوی و خصلت هایی خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت دادن، تعارض ها و ستیزهای درونی خود را به دنیای خارج نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
((اَ کَ))
چراغ های برق پرنور که برای روشن ساختن محوطه های وسیع به کار برده می شود، پروژکتور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورافکن
تصویر نورافکن
پروژکتور
فرهنگ واژه فارسی سره
پروژکتور، پرتوافکن، نورافشان
فرهنگ واژه مترادف متضاد