جدول جو
جدول جو

معنی شوذ - جستجوی لغت در جدول جو

شوذ
(شِ وِ)
سبت. شبت. شبث. سبط. (از المعرب جوالیقی ص 409) (ازنشوءاللغه ص 20). و رجوع به شود و شبت و شبث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی). عمامه بر سر بستن خویش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نوعی از چرغ. (ناظم الاطباء). چرغ یا شاهین. (منتهی الارب). سوذانق. سوذق. سوذنیق. شوذنیق. شوذق. شوذنوق. شیذنوق. شاهین و آن معرب از فارسی است و اصل آن سادانک، سادنک، سودناه (نیم درهم). (از المعرب جوالیقی ص 187، 204). ادی شیر احتمال داده است که این کلمه فارسی نباشد بلکه معرب از یونانی باشد. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 187، 204)
لغت نامه دهخدا
بازی، باز، (یادداشت مؤلف)، رجوع به شوذانق شود
لغت نامه دهخدا
(شَذَ)
از قرای هرات است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
منسوب است به شوذب که اسم اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
سوذانق. سوذق. سوذنیق. شوذنیق. شوذانق. شوذق. شیذنوق. معرب شاهین. (از المعرب جوالیقی ص 187، 204). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
شوذانق. سوذق. سوذنیق. شوذق. شوذنوق. سوذانق. شیذنوق. معرب شاهین. (از المعرب جوالیقی ص 186، 187، 204). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چیزی را با انگشتان مانند چرغ گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
نام پسر سام بن نوح (ع). (منتهی الارب). در قاموس کتاب مقدس اشور نام پسر دومین سام بن نوح است. رجوع به اشور شود.
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
متعالی، نام دو تن ازشاهان یهود: اخزیاء اول پسر و جانشین آحاب، هشتمین شهریار بنی اسرائیل، وی ضلالت و بی دینی آحاب را شعار خود ساخت و بعل و عشتاروت را پرستش کرد و رسوم عبادت این دو بت بواسطۀ ایزابل در میان بنی اسرائیل رواج یافت. در مدت سلطنت او موابیان عصیان کردند و او خودبا یهود شافاط پادشاه یهودا در دریای احمر تجارت میکرد و بواسطۀ ضلالت او همه اموال وی بباد رفت و جز خسارت بار نیاورد (کتاب دوم تواریخ ایام 20: 35- 37) و چون از پنجره بزیر افتاد نزد خدای فلسطینیان کس فرستاد تا درباره شفا یافتن خود مشورت کند و ایلیاءپیغمبر مرگ عاجل او را نخست بملازمان وی و سپس بخود او اعلام کرد. اخزیاء دوم که یهواحاز و عزریا نیز خوانده شده پسر یهورام و عثلیا و پنجمین پادشاه یهودا بود که در سنۀ 843 قبل از میلاد در بیست ودوسالگی بجای پدر بر تخت نشست (کتاب دوم پادشاهان 8:25 و دوم تواریخ ایام 22:2) و مدت یکسال در اورشلیم سلطنت نمود و چون از طرف مادر ایشان ببدی رفتار کرد، هنگامیکه بعیادت بخانوادۀ آحاب منسوب بود از آنرو بمثل یهورام بن آحاب میرفت ییهو ویرا بکشت و دو حکایت وفات وی با یکدیگرمنافاتی ندارد و چنان مینماید که اولاً از دست ییهو فرار کرد و در سامره متواری گردید و آنگاه گرفتار شدو او را بنزد ییهو آوردند و در جور در کالسکۀ جنگی خود زده شد و در مجدو درگذشت. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
دراز نیکوخلق. (از اقرب الموارد). درازبالای نیکوخوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دراز. (مهذب الاسماء) ، اسب درازخایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
ماده شتر دراز بر روی زمین (یا آن به دال است یعنی شودح). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شودح شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است بین غرناطه و جیان در اندلس. (از معجم البلدان). حصنی عظیم به اسپانیا در شرقی جیان و خلاط شوذری منسوب بدانجاست. (یادداشت مؤلف) ، موضعی است به بادیه. (منتهی الارب)
شهری بین غرناطه و جیان به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
چادر، معرب است. (منتهی الارب). چادر. ج، شواذر. (مهذب الاسماء). (معرب چادر) ملحفه. قال ابوحاتم هو شاذر ثم قال الشوذر الازار و کل ماالتحف به فهو شاذر. (المعرب جوالیقی ص 205) ، شاماکچه و پیراهن زنان. (منتهی الارب). چادر وشاماکچه و پیراهن زنانه. (ناظم الاطباء) ، پیراهن بی آستین. (ناظم الاطباء). کرتۀ بی آستین
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
شوذانق. سوذانق. سوذق. سوذنیق. شوذنیق. شوذنوق. شیذنوق. معرب از فارسی بمعنی شاهین. (از المعرب جوالیقی ص 186، 187، 204). چرغ. (ناظم الاطباء) ، دست برنجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوح
تصویر شوح
کاج از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تکان شدید خار، سر تیز فرانسوی تکان سخت خار، هر چیز سر تیز، جمع اشواک. ضربه شدید تکان سخت، حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای بزرگواری او رو به ضعف گذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شول
تصویر شول
بقیه آب که در دلو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوم
تصویر شوم
بدبخت، بفال بد، نا میمون، نا فرخنده، نحس
فرهنگ لغت هوشیار
مشابهت مانندی، نحاس اصفر، شبه مثل، جمع اشباه. زیبایی، زشتی از واژگان دو پهلو، درازی گردن، سر بلندی، چشم زخم، آزمندی دل، نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوی
تصویر شوی
شوینده، بشورنده، شستن، شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوب
تصویر شوب
مخلوط کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوت
تصویر شوت
اصطلاح بازی فوتبال، ضربه سریع و تند به توپ و شوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوق
تصویر شوق
رغبت، آرزومندی، خواهانی، بی تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
زنده دل، خوشگل، گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که یک ساله است و ار تفاعش بین 30 سانتیمتر تا یک متر متغیر است. این گیاه در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپای جنوبی و افریقا به طور خود رو می روید و غالبا کشت نیز میشود ریشه اش راست و مخروطی مایل به سفید و ساقه اش استوانه یی بی کرک و دارای خطوط طولی است. و در محل گره ها کمی فرو رفتگی دارد. برگهایش متناوب و دارای بریدگی های بسیار و بی کرک و گلهایش کوچک و زرد رنگند. است. میوه شوید کمی مسطح و دو فندقه ای است. میوه شوید دارای اثر محرک است. به علاوه باد شکن و مقوی معده و در ازدیاد شیر موثر است. از این میوه اسانسی استخراج میکنند شبت شود شبث سذاب البر رازیانج کاذب دره رزنه کاذب و الان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور
تصویر شور
چیز پر نمک، نمکین و هر چیز که طعم نمک در آن باشد و بمعنی آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاذ
تصویر شاذ
کمیاب، دیریاب، نادر، منفرد، عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوذ
تصویر حوذ
گردآوردن، سخت راندن، نگاهداشتن، پاس داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوذر
تصویر شوذر
پارسی تازی گشته چادر دواج (لحاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
بذله گو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شور
تصویر شور
احساس، شوق، نشاط، اشتیاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوق
تصویر شوق
خواستاری، شور، شادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوک
تصویر شوک
تکانه
فرهنگ واژه فارسی سره