جدول جو
جدول جو

معنی شواهین - جستجوی لغت در جدول جو

شواهین
(شَ)
جمع واژۀ شاهین. (منتهی الارب). نام مرغی است. این واژه عربی نیست اما عرب بدان تکلم نموده است. (از اقرب الموارد). رجوع به شاهین شود
لغت نامه دهخدا
شواهین
جمع شاهین، از پارسی شاهین ها
تصویری از شواهین
تصویر شواهین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهین
تصویر شاهین
(پسرانه)
سلطنتی، پرنده شکاری، باز (پرنده ای کوچکتر از عقاب)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرایین
تصویر شرایین
شریان ها، سرخ رگ ها، جمع واژۀ شریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواهان
تصویر خواهان
خواستار، متقاضی، مقابل خوانده، در علم حقوق آنکه از کسی شاکی است، مدعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاهین
تصویر شاهین
پرنده ای شکاری از خانوادۀ باز، با منقار کوتاه، دم بلند، چنگال های قوی، زبانۀ ترازو، میله یا آلتی که دو کفۀ ترازو را به آن آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بومهین
تصویر بومهین
بومهن، زلزله، زمین لرزه
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان کلات، دارای 50تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات، چغندرقند، پنبه و انگور است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
بنا بروایت تاریخ الخلفاء مادر یزید ناقص و ابراهیم فرزندان ولیدبن عبدالملک است و در جای دیگر نام مادراین دو کس را شاهفرید نوشته است، (از تاریخ الخلفاءص 17، 168، 189)، رجوع به شاهفرند و شاهفرید شود
این کلمه را بعنوان نام بکار برده اند چنانکه بیست و دو تن از سران و ناموران ایرانی و ارمنی و ترک و تازی که شاهین نام داشتند در نام نامۀ ایرانی یاد شده اند، (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد)
لغت نامه دهخدا
جرجس شاهین دمشقی، سریانی و رئیس اسقفان حمص و حماه و توابع آن بود در سال 1285 هجری قمری بدنیا آمد و در 1321 هجری قمری درگذشت، از اوست: خلاصه الاّثارفی تاریخ الامصار، (از معجم المؤلفین ج 3 ص 119)
لغت نامه دهخدا
پرنده ای باشد شکاری و زننده از جنس سیاه چشم، (برهان قاطع)، پرنده ای است که بدان شکار کنند، (شرفنامۀ منیری)، یکی از مرغان شکاری بسیار جسور و باشهامت است و با وجود آنکه از قوش کوچکتر است بعلت جسارتی که دارد گاهی بعقاب و قوش حمله میکند، این پرندۀ هوشیار و چالاک در همه جا دیده میشود، بویژه در سرزمینهای بیشه زار و کوهستانی ناگزیر ایران هم نشیمنگاه این مرغ بوده و هست و دیرگاهی است توجه ایرانیان به این هوانورد گستاخ کشیده شده است و پرش آن را بفال نیک میگرفتند، این مرغ دوبار بنام ’سئن’ در اوستا یاد گردیده است و اوستاشناسان اروپایی آن را بمعنی عقاب برگردانده اند از اینکه سئن همان شاهین (عقاب) است مورد شک نیست، و صفت شاهین از واژۀ شاه درآمده و این پرنده بمناسبت شکوه و توانایی و تقدس خود شاه مرغان خوانده شده است، (فرهنگ ایران باستان ص 396 ببعد)، در کلیۀ فرهنگها عقاب در فارسی ’آله’ نامیده میشود و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین آمده است و در لهجه ای بهیأت شائین بجای مانده، (حاشیۀ برهان چ معین)، در وجه تسمیۀ این پرنده بشاهین گویند چون در سیری و گرسنگی نهایت اعتدال را نگاه دارد بشاهین ترازو در اعتدال تشبیه شده است، درباره بهترین نوع این پرنده گفته اند که: باید سرخ رنگ، عظیم الجثه، با چشمهای درشت و تیزبین، گردن بلند، موی بر روی پیشانی افشانده و درشت منقار و سینه فراخ با رانهای فربه و گوش و پاهای کوتاه و پنجۀ باز با بالهای بلند و دم کوتاه پرپشت باشد و بعضی گویند که رنگ اصلی این پرنده سیاه بوده است لذا سیاهرنگ آن بهتر باشد، گویند اول کسی که این پرنده را بدست آورد قسطنطین قیصر رم بود چون سرعت و بلندپروازی و شکار پرنده را بدید او راخوش آمد و دستور داد او را شکار کنند و در شکارها شاهین را بر روی دست خود نگاه میداشت، مؤلف ’المصایدو المطارد’ گوید: رسم و عادت پادشاهان روم بر آن بود که هنگام حرکت شاهینها بر فراز سر آنان پرواز میکردند و هر آنجا که شاه فرود می آمد آنها نیز فرود می آمدند و یکی از علایم عظمت و بزرگی در نزد سلاطین عرب بود که هنگام حرکت موکب شاهینها را بر فراز خود بپروازدر می آوردند، (از صبح الاعشی ج 2 ص 58) :
هزار کبک ندارد دل یکی شاهین
هزار بنده ندارد دل خداوندی،
شهید بلخی،
سگ و یوز در پیش شاهین و باز
همی راند بر دشت روز دراز،
فردوسی،
نشستنگه و مجلس و می گسار
همان باز و شاهین و یوز و شکار،
فردوسی،
ز شاهین و از بازو پران عقاب
ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب،
فردوسی،
کف یوز پر مغز آهو بره
همه چنگ شاهین دل گودره،
عنصری،
دم عقرب بتابید از سر کوه
چنان چون چشم شاهین ازنشیمن،
منوچهری،
بگاه ربودن چو شاهین و بازی،
ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384)،
تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی
گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد،
ناصرخسرو،
تو بر بالای علم آنگه رسی باز
که بر شاهین همت نشکنی پر،
ناصرخسرو،
ای که من بازم و تو فرفوزی
من چو شاهینم و تو مرغابی،
معزی،
ور سوی کبوتر نگرد سخت مبندش
شاهین بغایت نگرد سوی کبوتر،
معزی،
بسخا صید کند کف جوادش دل خلق
ز سخا کس بجز او باشه و شاهین نکند،
سوزنی،
پاس او دست گر دراز کند
دست یابد تذرو بر شاهین،
انوری (از سروری)،
شبروی کرده کلنگ آسا بروز
همچو شاهین کامران خواهد نمود،
خاقانی،
چو شاهین باز ماند از پریدن
ز گنجشکش لگد باید چشیدن،
نظامی،
کجا گشت شاهین او صیدگیر
ز شاهین گردون برآرد نفیر،
نظامی،
فرود آمد یکی شاهین بشبگیر
تذرو نازنین را کرد نخجیر،
نظامی،
سوی شاهین بحری بازگشتی
که وحشی تر شود شاهین دشتی،
نظامی،
زآهنین چنگال شاهین غمت
رخنه رخنه ست اندرون من چو دام،
سعدی،
خود رابزیر چنگل شاهین عشق تو
عنقای صبر من پر و بالی نیافته،
سعدی،
بسی نماند که در عهد رای و رایت او
به یک مقام نشینند صعوه و شاهین،
سعدی،
شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند،
حافظ،
- شاهین بحری، نوعی از مرغان شکاری آبی است:
چو شاهین بحری درآمد بکار
دهد ماهیان را ز مرغان شکار،
نظامی (گنجینۀ گنجوی)،
- شاهین زرین، علامت و نشانی بود علم ایران را، در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهپر گشوده در سر نیزۀ بلندی برافراشته بهمه نمودار بود، پس از سپری شدن شاهنشاهی و دست یافتن اسکندر در پایان سدۀ چهارم پیش از میلاد به ایران عقاب (شاهین) نشان اقتدار ایرانیان رفته رفته در اروپا رواج یافت و در بسیاری از کشورها چون روسیه، آلمان، اتریش، لهستان و غیره عقاب نقش علم آن سرزمینها گردید و برخی از آنها هنوز برقرار است، و اسکندر آن را نقش سکۀ پادشاهی خود قرار داد نشان شاهین (عقاب) پس از سیصد سال پایداری در مصر با اکتاویوس به روم رفت و علامت اقتدار آن امپراتور گردید، (فرهنگ ایران باستان ص 296 و بعد)، چوب ترازو، (برهان قاطع)، دستۀ ترازو، (شرفنامۀ منیری)، چوب ترازو، (فرهنگ جهانگیری)، آنچه از چوب یا آهن سازند و برهر سر آن یک کفۀ ترازو آویزند، (فرهنگ سروری) (آنندراج) :
ز بس برسختن زرش بجای مردمان هزمان
ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله،
دقیقی،
عطای او از آن بگذشت کانرا
توان سختن بشاهین و بطیار،
فرخی (دیوان ص 244)،
ترازو را همه رشته گسسته
دو پله مانده و شاهین شکسته،
(ویس و رامین)،
چون من سخن بشاهین برسنجم
آفاق و انفسند موازینم،
ناصرخسرو،
شاهین ترازو شد گوئی دل مخدومت
یکسو غم مرغابی یکسو هوس شاهین،
سوزنی،
داری دو کف دو کفۀ شاهین مکرمت
بخشندگان سیم جلال و زر عیار،
سوزنی،
هم ترازوی چرخ را بشکست
باز حلم توپلۀ شاهین،
؟ (از شرفنامۀ منیری)،
بپرواز دولت دو شاهین بکار
یکی در خزینه یکی در شکار،
نظامی (گنجینۀ گنجوی)،
بشکند امتداد انعامش
بموازین قسط پر شاهین،
انوری (از سروری)،
گر روز سخا وزن کنند آنچه تو بخشی
سیاره و افلاک سزدکفۀ شاهین،
؟ (از صحاح الفرس)،
، زبانۀ ترازو، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بمعنی تکیه گاه هم بنظر آمده است، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)،
در اصطلاح منجمان سه ستاره است در امتداد خط مستقیم در صورت عقاب و آن را میزان نیزنامند، (یادداشت مؤلف)، چند ستاره در یک رده در صورت نسر طایر، (مقدمۀ التفهیم بیرونی ص قسج) :
مه شوال از روز نخستین
قران افتاده اندر برج شاهین،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
اسفناج، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
جمع واژۀ شاهین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شاهین شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شاه. (ناظم الاطباء). رجوع به شاه شود
لغت نامه دهخدا
جمع خاتون، تازی از ترکی بانوان، زنان پرده نشین، زنان بزرگ، بانوان امرا
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی اسوار، نژاده نجیب زاده ای که در گروه فارسان قرون وسطی پذیرفته شده باشد فارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخگین
تصویر شوخگین
چرکین چرکن چرک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی شک کنندگان پر گمانان جمع شکاک در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) شکاکان شک کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعانین
تصویر شعانین
سریانی تازی شده واپسین یکشنبه یکشنبه پیش از جشن برخاست عیسی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شریان، سرخرگ ها جمع شریان رگهایی که خون را از قلب به طرف اعضا و انساج برند رگهای جهنده سرخ رگها. توضیح این کلمه به دو یاء است ولی بعضی یاء اول را به همزه تبدیل کنند و شرائین گویند و آن بر خلاف قاعده عربی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرائین
تصویر شرائین
جمع شریان، سرخرگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
جماعتی از مردم کوفه که با مخالفین امام حسین (ع) ساخته و در جنگ بر خلاف آن حضرت شرکت کرده بودند پس از مرگ یزید و استعفای پسرش از کرده خود پشیمان شده توبه کردند و نام خود را توابین گذاشتند و قسم خوردند که به خونخواهی آنحضرت قیام کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توامین
تصویر توامین
تثنیه توام. دو همزاد، دو همراه دو قرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواقین
تصویر خواقین
جمع خاقان، از ریشه ترکی شاهنشاهان جمع خاقان خاقانان پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خان، از ریشه ترکی ساخته فارسی گویان سروران میران جمع خان خانان پادشاهان امیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهان
تصویر خواهان
مشتاق، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهیدن
تصویر خواهیدن
خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواوین
تصویر اواوین
جمع ایوان، از پارسی ایوان ها کاخ ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع برهان، پرون هان ها آوندها گر آوند خواهی به تیغم نگر (فردوسی) جمع برهان برهانها دلیلها حجتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بومهین
تصویر بومهین
زمین لرزه زلزله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهین
تصویر شاهین
پرنده ای باشد شکاری و زننده و از جنس سیاه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دیوان، بمعنی اداره و دفتر کار وزارتخانه در قدیم و دفتر محاسبه، دفتر حساب، و بمعنی فراهم آمدن کتب و کتابت و شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهین
تصویر شاهین
از پرندگان شکاری شبیه به عقاب، زبانه ترازو
فرهنگ فارسی معین
شاهباز، عقاب، لاچین، زبانه، میله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن شاهین در خواب، دلیل که از پادشاه ظالم بزرگی یابد. اگر بیند که شاهین مطیع او بود، دلیل که فرزندی آورد. محمد بن سیرین
دیدن شاهین درخواب بر چهار وجه است. اول: قدر و منزلت. دوم: فرمانروائی. سوم: مال و نعمت. چهارم: فرزند.
دیدن شاهین درخواب، دلیل بر مردی بسیار دانا بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب