جدول جو
جدول جو

معنی شواهق - جستجوی لغت در جدول جو

شواهق
شاهقه، شاهق
تصویری از شواهق
تصویر شواهق
فرهنگ فارسی عمید
شواهق
(شَ هَِ)
جمع واژۀ شاهق. (دهار) (یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ شاهقه. بلندها و بلندی ها و این جمع شاهقه است که مأخوذ از شهوق باشد و شهوق به ضمتین بمعنی بلند شدن است. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به شاهق و شاهقه شود
لغت نامه دهخدا
شواهق
جمع شاهقه، بلند ها بلندی ها جمع شاهقه بلندیها
تصویری از شواهق
تصویر شواهق
فرهنگ لغت هوشیار
شواهق
((شَ هِ))
جمع شاهقه، بلندی ها
تصویری از شواهق
تصویر شواهق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهق
تصویر شاهق
بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شواهد
تصویر شواهد
شاهده، شاهد
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
بلند و مرتفع از کوه و بنا و جز آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) : جبل شاهق، کوه بلند و مرتفع. (از دهار). ج، شواهق. عال. عالی. مرتفع. رفیع، ان فلاناً لذوشاهق و صاهل اذا اشتد غضبه، یعنی او سخت خشم است. (از اساس البلاغۀ زمخشری). هو ذو شاهق، یعنی سخت خشم است. (از اقرب الموارد). و در القاموس آمده و هو ذو شاهق،آنکه سخت خشم نباشد. (از منتهی الارب). ولی شارح قاموس نویسد این گفته بر اساسی نیست زیرا آنطور که جوهری گفته که: فلان ذوشاهق اذاکان یشتد غضبه و همچنین ازهری و ابن عباد و ابن فارس و دیگران سخت خشم گفته اند، فحل ذوشاهق، نرینه که به هیجان آید ودم او بسختی بیرون آید و فرورود و صدایی از درون وی شنیده گردد. (از اساس البلاغه زمخشری) ، رگ برجهنده بسوی بالا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). قسمی از نبض که با انگشتان نبض گیر مدافعه کند بقوت. نبض که در حرکت میل به بلندی کند. (یادداشت مؤلف). به اصطلاح پزشکان نوعی است از حالات نبض که در حرکت میل به بلندی داشته باشد یعنی اجزای آن در ارتفاع محسوس گردد و سبب آن شدت حاجت به ترویح باشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : و بول گرم و رنگین، و نبض شاهق و متواتر و ممتلی باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
جمع واژۀ شاهین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شاهین شود
لغت نامه دهخدا
(شَ واق ق)
جمع واژۀ شاقه. (ناظم الاطباء). رجوع به شاقه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پوست سر. (از اقرب الموارد) (دهار). ج، شوی ̍. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پاره ای از بریان. (منتهی الارب). قطعه ای از گوشت کباب و پاره ای از بریان. (ناظم الاطباء). و رجوع به شواء و شواءه شود
جمع واژۀ شاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
ناهقان. (اقرب الموارد). رجوع به ناهق و ناهقان شود، جمع واژۀ ناهق، به معنی مخرج نهاق از گلوی خر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به ناهق شود، جمع واژۀ ناهقه. رجوع به ناهقه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارقه. (ناظم الاطباء). روشنیها و چیزهای روشن. (غیاث اللغات) : و النور المتقوی بالشوارق العظیمه العاشق لسنخه ینجذب الی ینبوع الحیاه. (حکمت اشراق ص 224). و رجوع به شارقه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
جمع واژۀ شاهد. (اقرب الموارد). گواهان. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، جمع واژۀ شاهده. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به شاهد و شاهده شود، (اصطلاح صوفیه) در اصطلاح صوفیه، هرچه دل حاضر آن است شاهد آن است و آن حاضر مشهود اوست و شواهد به صیغۀجمع بر مخلوق اطلاق شود و شاهد به صیغۀ مفرد بر حق تعالی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شاهد شود.
- شواهد اشیاء، عبارت است از اختلاف اکوان بوسیلۀ احوال و اوصاف و افعال، مانند: مرزوق که گواهی دهد بر روزی رساننده و حی ّ که گواهی دهد بر میراننده و امثال آن. کذا فی الاصطلاحات الصوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- شواهد توحید، هرچه بر تعین خاص احدیت داشته باشد بدان از ماسوای خود متمایز شود چنانکه گفته اند: ففی کل شی ٔ له آیه - تدل علی انه واحد. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- شواهد حق، عبارت است از حقایق موجودات، چه آن حقایق گواه صدق بر هستی ایجادکننده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حقایق اکوان است که بر مکنون گواهی دهد. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شاه. (ناظم الاطباء). رجوع به شاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ)
جمع واژۀ عوهق. (ناظم الاطباء). رجوع به عوهق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَتْ تُ)
برابر گردیدن قوم در کردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم رفتن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسایر. و در الاساس: کشیدن گردنها در حرکت و تباری کردن در آن. (از اقرب الموارد) ، تباری و تکایل در کردار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاهق
تصویر شاهق
ب نلد چون کوه وساختمان، سخت خشم بلند مرتفع، کوه مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواه
تصویر شواه
جمع شاه، گوسپندان پوست سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارق
تصویر شوارق
روشنیها و چیزهای روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواهد
تصویر شواهد
گواهان، جمع شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهق
تصویر شاهق
((هِ))
بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شواهد
تصویر شواهد
((شَ هِ))
جمع شاهد، گواه ها
فرهنگ فارسی معین
بینات، ظواهر، گواه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد