جدول جو
جدول جو

معنی شوامس - جستجوی لغت در جدول جو

شوامس
(شَ مِ)
جمع واژۀ شامس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شامس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوامخ
تصویر شوامخ
جمع واژۀ شامخه، جمع واژۀ شامخبرای مثال جبال شامخه اش با سپهر نجوی گوی / چو عاشقی که کند راز دل به یار اظهار (قاآنی - ۳۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ مِ)
جمع واژۀ شامذ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به شامذ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام یکی از جزایر یونان است. (برهان قاطع) (از جهانگیری) (آنندراج). و گویند بیش از سیصد جزیره باشد. (منتهی الارب). جزیره یونانی در مجمع الجزایر، دارای 71/000 تن سکنه و آن موطن فیثاغورس بود. (حاشیۀ برهان چ معین). نام جزیره ای از مجمع الجزایر بحرالروم که سابقاًمتعلق بدولت عثمانی بود و اینک جزو یونان است و موطن فیثاغورس حکیم بود. (از ناظم الاطباء) :
به آیین یکی شهر شامس بنام
یکی شهریار اندرو شادکام.
عنصری (حاشیۀ برهان چ معین از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اسب توسن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، شوامس و شمس. (اقرب الموارد) ، مرد تندخو. (از اقرب الموارد) ، روز آفتابی: الشامس من الایام، ذوالشمس. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). روزگرم آفتابی. (از تاج العروس) ، جید شامس، گردن که از گوهر درخشندگی کند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ)
بادها که راه و پی را ناپدید کند. (منتهی الارب) (آنندراج). بادهایی که آثار را بپوشاند. (از اقرب الموارد). رامسات. (منتهی الارب). جمع واژۀ رامسه، و آن بادهایی را گویند که آثار را بپوشاند و یا خاک شهری را به شهری دیگر که بین آنها چند روز راه فاصله باشد ببرد. (از معجم متن اللغه) ، مرغ که به شب پرد یا هر جانور که بوقت شب بیرون آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رامس، مرغ و هرجانوری که به شب بیرون آید. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ)
جمع واژۀ شامخه. شامخات. جبال ٌ شوامخ، کوههای بلند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چیزهای بلند و بلندیها و این جمع شامخه است مشتق از شموخ بمعنی بلند شدن. (غیاث اللغات). شواهق. (یادداشت مؤلف) ، ج شامخ. (دستوراللغه). و رجوع به شامخ و شامخه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مِ)
هرآنچه چیزی را دربرداشته و شامل وی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شامل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ)
گویا جمع قامسه است. (از اقرب الموارد). بلاها. (منتهی الارب). بلاها و داهیه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قومس. رجوع به قومس شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مِ)
جمع واژۀ طامس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ)
جمع واژۀ خامسه. (یادداشت بخط مؤلف) : و علامات درج و دقایق و ثوانی و ثوالث و روابع و خوامس و هبوط بنوشت. (سندبادنامه ص 64).
- ابل خوامس، شتران که نوبت آب آنها روز چهارم بعد سه روز باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روامس
تصویر روامس
شب پرگان، شب گردان: جانور، باد پوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شامس
تصویر شامس
آفتابی، توسن اسپ، تندخوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوامس
تصویر طوامس
جمع طامس، دور ها ناپدید ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوامخ
تصویر شوامخ
چیزهای بلند و بلندیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوامخ
تصویر شوامخ
((شَ مِ))
جمع شامخ و شامخه
فرهنگ فارسی معین
از توابع پل سفید واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
استراحتگاه شبانه ی دامداران در حین کوچ
فرهنگ گویش مازندرانی