جدول جو
جدول جو

معنی شواخص - جستجوی لغت در جدول جو

شواخص(شَ خِ)
جمع واژۀ شاخص. (یادداشت مؤلف). رجوع به شاخص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاخص
تصویر شاخص
برآمده، مرتفع، چشمگیر، برجسته، کنایه از پارامتر، آنچه مقدارش ماهیت چیزی را معین می کند، خط کش مدرجی که در نقشه برداری استفاده می شود، کنایه از نمودار، نماینده، کنایه از علامتی که در آفتاب برای تعیین و تشخیص وقت ظهر نصب می کنند، ساعت آفتابی
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
بمعنی شیاص که واو آن بدل به یاء شده است. (از اقرب الموارد). رجوع به شیاص شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
بلند برآمده از هر چیزی. مرتفع. (اقرب الموارد) ، تیر که ازبالای نشان درگذرد. سهم شاخص. (منتهی الارب). تیر که ازروی نشانه بشود. (مهذب الاسماء). تیر که از آماج گذشته باشد، چشمی که وا گشوده نهاده باشد. (مقدمۀ لغت میر سید شریف جرجانی ص 3). چشم مانده که مژگان نزند. (ناظم الاطباء). یقال شخص بصره فهو شاخص اذا فتح عینیه و جعل لایطرف. (تاج العروس). مردم چشم بازمانده و حیران. (آنندراج) (غیاث) :
ای دیدۀ عقل در تو شاخص
واوهام ز رتبت تو حیران.
خاقانی.
، بمعنی تنوی یعنی آنکه چشمش بطرف بالا ثابت ماند. (ناظم الاطباء). آن بیمار که به شخوص مبتلا باشد، بمعنی مهتر و رئیس و کسی که در میان جماعتی مسموع القول و ممتاز بود. (ناظم الاطباء). شخیص، نمودار. نماینده. مأخذ و پایه. (فرهنگ فارسی معین) : شاخص هزینۀ زندگی، مروله. ساعت آفتابی. صفحه ای دارای تقسیمات مربوط به ساعات مختلف شبانه روز که سایۀ میله ای متوالیاً روی آنها می افتد. شاخص در مصر قدیم و در نزد قوم کلده و عبریان شناخته بود. میله و صفحه ای که بر جایی استوار کنند معلوم کردن اوقات و بالخاصه اوقات نماز را. رجوع به ساعت آفتابی شود، بیرق مساحی. نصیبه. هج. هچ. میلۀ فلزی یا چوب مدرجی که در نقشه برداری بکارمیبرند و برای گرفتن جهت، تراز را بسمت آن متوجه میسازند. علامت ثابتی که جهت یاب مساحی را برای گرفتن جهت بسمت آن متوجه میسازند، دستگاهی که در رودها نصب کنند برای تعیین مقدار آب در طی سال و فصول مختلف، فرسنگسار، راهنمای جاده.
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
بلند بر آمده ازهر چیزی، مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
((خِ))
برآمده، مرتفع، برجسته، ممتاز، نمودار، نمونه، الگو، سرمشق، عددی که میانگین ارزش مجموعه ای از اقلام مرتبط با یکدیگر را برحسب درصدی از همان میانگین در فاصله زمانی دو تاریخ بیان کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
شناسه، نمودار، روشن نمودار
فرهنگ واژه فارسی سره
شاخصه، علامت، نما، نماینده، مشخص، معلوم، برجسته، ممتاز، مهم، پایه، ماخذ، میله، نصیبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
مؤشّرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
Indicator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
indicateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
індикатор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
指標
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
индикатор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
اشارہ دینے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
সূচক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
ตัวบ่งชี้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
kiashirio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
gösterge
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
מַצָּבִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
wskaźnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
지표
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
indikator
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
संकेतक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
Indikator
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
indicador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
indicatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
indicador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
指标
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شاخص
تصویر شاخص
indicator
دیکشنری فارسی به هلندی