بریان گر. بریان فروش. ج، شواؤون. (از مهذب الاسماء). کبابی. بریانگر. (یادداشت مؤلف). آنکه گوشت را بریان کند و وزن فعّال نسبت است مانند خباز و بقال. (از اقرب الموارد). بریانی سازنده و کباب کننده گوشت. (ناظم الاطباء)
بریان گر. بریان فروش. ج، شواؤون. (از مهذب الاسماء). کبابی. بریانگر. (یادداشت مؤلف). آنکه گوشت را بریان کند و وزن فَعّال نسبت است مانند خباز و بقال. (از اقرب الموارد). بریانی سازنده و کباب کننده گوشت. (ناظم الاطباء)
بریانی. (منتهی الارب) (دهار) (زمخشری) (بحر الجواهر). بریانی و القطعه منه شواءه. (مهذب الاسماء). گوشت و جز آن که در معرض حرارت آتش قرار دهند تا پخته و قابل خوردن شده باشد و قطعه ای از آن شواءه است. (از اقرب الموارد). گوشت که در تنور آویزند تا برشته شود. (یادداشت مؤلف). شوی ̍ اللحم شیّاً، أی جعله شواءً، فهو شاو و اللحم مشوی ّ. (از اقرب الموارد)
بریانی. (منتهی الارب) (دهار) (زمخشری) (بحر الجواهر). بریانی و القطعه منه شواءه. (مهذب الاسماء). گوشت و جز آن که در معرض حرارت آتش قرار دهند تا پخته و قابل خوردن شده باشد و قطعه ای از آن شواءه است. (از اقرب الموارد). گوشت که در تنور آویزند تا برشته شود. (یادداشت مؤلف). شَوی ̍ اللحم َ شَیّاً، أی جعله شِواءً، فهو شاو و اللحم مَشْوی ّ. (از اقرب الموارد)
پاره ای از بریان. (منتهی الارب). قطعه ای از گوشت کباب و پاره ای از بریان. (ناظم الاطباء). و رجوع به شواء و شواءه شود جمع واژۀ شاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شاه شود
پاره ای از بریان. (منتهی الارب). قطعه ای از گوشت کباب و پاره ای از بریان. (ناظم الاطباء). و رجوع به شواء و شواءه شود جَمعِ واژۀ شاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شاه شود
خواهش و اراده، و یقال: کل شی ٔ بشیاءه (بشیئه) اﷲ باری بمشیئه اﷲ اسم است مصدر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). هر چیز بمشیت و ارادۀ خداوند عالم است. (ناظم الاطباء)
خواهش و اراده، و یقال: کل شی ٔ بشیاءه (بشیئه) اﷲ باری بمشیئه اﷲ اسم است مصدر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). هر چیز بمشیت و ارادۀ خداوند عالم است. (ناظم الاطباء)
بقیۀ از قوم یا از شتران هلاک شده. (منتهی الارب). بقیه از قوم یا از مال هلاک شده. (از اقرب الموارد) ، ردی ٔ و هیچکاره از شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
بقیۀ از قوم یا از شتران هلاک شده. (منتهی الارب). بقیه از قوم یا از مال هلاک شده. (از اقرب الموارد) ، ردی ٔ و هیچکاره از شتران و گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
پارۀ گوشت جهت بریانی، یا عام است. یقال: مابقی من الشاه الا شوایه، ای قلیل. (از منتهی الارب). بریده شدۀ از گوشت. (از اقرب الموارد) ، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، شوایهالخبز، گردۀ نان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
پارۀ گوشت جهت بریانی، یا عام است. یقال: مابقی من الشاه الا شوایه، ای قلیل. (از منتهی الارب). بریده شدۀ از گوشت. (از اقرب الموارد) ، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، شوایهالخبز، گردۀ نان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
یکی حواء و آن گیاهی است که بزمین می چسبد. (اقرب الموارد). گیاهی است چسبنده بزمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حواء شود. - رجل حواءه، مرد چسبنده به خانه خود که از خانه بیرون نیاید و این تشبیه است به گیاه حواء. (اقرب الموارد). مردم لازم گیرنده خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
یکی حواء و آن گیاهی است که بزمین می چسبد. (اقرب الموارد). گیاهی است چسبنده بزمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حواء شود. - رجل حواءه، مرد چسبنده به خانه خود که از خانه بیرون نیاید و این تشبیه است به گیاه حواء. (اقرب الموارد). مردم لازم گیرنده خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)