جدول جو
جدول جو

معنی شهنژاد - جستجوی لغت در جدول جو

شهنژاد
(شَ نِ)
شاه نژاد. از نژاد شاهان. شاهزاده. از خانوادۀ شاهی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهنواز
تصویر شهنواز
(دخترانه)
نوازش شده شاه، مورد نوازش شاه قرار گرفته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرزاد
تصویر شهرزاد
(پسرانه)
شهزاد، شاهزاده، زاده شهر، نام دختری زیبا که داستانهای هزار و یک شب از زبان او نقل شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرداد
تصویر شهرداد
(پسرانه)
هدیه شهر، نام قدیم شهر اهواز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهداد
تصویر شهداد
(پسرانه)
شاه عادل، داده شاه، شه (شاه) + داد (عدل)، نام بخشی از شهرستان کرمان، نام رودی در کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهراد
تصویر شهراد
(پسرانه)
شاه بخشنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهناز
تصویر شهناز
(دخترانه)
عشق شاه، شاه ناز، دختری بود از خاندان آل بویه، موجب فخر و نازش شاه، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی، نام خواهر جمشید پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهنام
تصویر شهنام
(پسرانه)
دارای نام شاهانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهیاد
تصویر شهیاد
(پسرانه)
مرکب از شه (شاد) + یاد (خاطره)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دهناد
تصویر دهناد
نظم و ترتیب، نظام و نسق. از لغات دساتیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهنشاه
تصویر شهنشاه
شاهنشاه، شاه شاهان، پادشاه بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنژاد
تصویر بدنژاد
بداصل، بدگوهر، فرومایه، آنکه نژاد اصیل نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهناز
تصویر شهناز
گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ هند، به معنی گلۀ شتر و جز آن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، خورنده تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الناس هوسی و الزمان اهوس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
در قائنات و در 23 فرسخی کوه اسفندقه واقع و دارای معدن فیروزه است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
نام پهلوانی از لشکر رستم فرخ هرمز که در روز غماس با مسلمانان بجنگید و درنتیجه به دست عمرو بن معدی کرب بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 480)
لقب عضدالدولۀ دیلمی است. خلیفۀ عباسی عضدالدوله را به لقب ملک که آنرا بفارسی در آن ایام شهنشاه میگفتند ملقب ساخته بود. (تاریخ عمومی اقبال ص 167)
لقب سلطان ابراهیم غزنوی:
سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس.
ابوحنیفۀ اسکافی) از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39)
ابن امیرالجیوش ملک افضل، وزیر المستعلی بالله اسمعیلی. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 361)
ابن علاءالدین محمد. امیر ملاحده، برادر خورشاه. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 477)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
مخفف شاهنشاه. شاهانشاه. شاه شاهان. رجوع به شاهنشاه شود:
بدین نامه من دست کردم دراز
بنام شهنشاه گردنفراز.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت بهرام هور
بنزد شهنشاه بهرام گور.
فردوسی.
شهنشاه بنشست بامهتران
هر آنکس که بودند از ایران سران.
فردوسی.
ای خداوند خراسان و شهنشاه عراق
ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق.
منوچهری.
بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اللّه واندرشد ناگاهان.
منوچهری.
پیشکار حرص را برمن نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.
خاقانی.
اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
راه ز پس واروند لشکر و ارکان او.
خاقانی.
شهنشاه اسلام خاقان اکبر
که تاج سر آل سامان نماید.
خاقانی.
- شهنشاه زاده، شاهزاده.
- شهنشاه فلک، کنایه از خورشید است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرکز دهستان بخش حومه شهرستان بیرجنداست و 99 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). خره ای در قاینات و بیرجند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مرکّب از: با + نژاد، نژاده. اصیل. نجیب. نسیب. دارای حسب و نسب:
که از تخمۀ تور وز کیقباد
یکی شاه سر برزند بانژاد.
فردوسی.
هنرمند و بادانش و بانژاد
تو شادی و این دیگران از تو شاد.
فردوسی.
هشیوار و آهسته و بانژاد
بسی نامبردار دارد بیاد.
فردوسی.
کسی کش فلاطون به دست اوستاد
خردمند و بادانش و بانژاد.
فردوسی.
و رجوع به نژاد و نژاده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چهرزاد. چهرآزاد. شیرزاد. دختری زیبا که داستانهای الف لیله و لیله (هزار و یکشب) از زبان او نقل شده است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ)
بداصل و فرومایه. (آنندراج). بداجداد. (ناظم الاطباء). هجین. قهمد. (منتهی الارب). نانجیب. ناپاکزاد. (یادداشت مؤلف) :
شود رنج این تخمۀ ما بباد
بگفتار تو کهتر بدنژاد.
فردوسی.
گذشتی ازو گر بدی پاکزاد
بدی در میانش اربدی بدنژاد.
(گرشاسب نامه).
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام جدید قصبۀ خبیص است در کرمان که در پای کوه بهمن واقع است. (یادداشت مؤلف)
ناحیتی است (در سیف) در 101000گزی کرمان و دارای 98 قریه. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
دهی از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه است و 490 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
نام طایفه ای است که در منطقۀمکران سکنی دارند و پیشتر یاراحمدزائی گفته میشد
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
کنایه از فریب و دغای عظیم باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). صحیح شاکار است. رجوع به شاکار شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مخفف شهرزاده. زادۀ شهر. اهل. وطنی. بومی. مقابل اجنبی و غریب و خارجه و خارجی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهنای
تصویر شهنای
سورنای سرنا شهنا
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آهنگهای موسیقی قدیم ایرانی و آن با زیر افکند و بزرگ مناسب است گوشه ای از شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهزاد
تصویر شهزاد
شهرزاده
فرهنگ لغت هوشیار
شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین، خدای تعالی، به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود (به عنوان مبالغه)، یا شاهنامه زند واستا. خورشید. یا شاهنامه فلک. خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدنژاد
تصویر بدنژاد
فرومایه، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهناز
تصویر شهناز
((شَ))
یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهناد
تصویر دهناد
رتبه، نظم
فرهنگ واژه فارسی سره
بداصل، بدگوهر، نانجیب
متضاد: نژاده، اصیل، نجیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد