مخفف شاهانشاهی. شاهنشهی. سلطنت و پادشاهی. (ناظم الاطباء). رجوع به شاهنشاهی شود: هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. (سندبادنامه ص 324). شهنشاهی و نامش جاودان باد تنش آسوده و دل شادمان باد. (ویس و رامین)
مخفف شاهانشاهی. شاهنشهی. سلطنت و پادشاهی. (ناظم الاطباء). رجوع به شاهنشاهی شود: هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. (سندبادنامه ص 324). شهنشاهی و نامش جاودان باد تنش آسوده و دل شادمان باد. (ویس و رامین)
نام پهلوانی از لشکر رستم فرخ هرمز که در روز غماس با مسلمانان بجنگید و درنتیجه به دست عمرو بن معدی کرب بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 480) لقب عضدالدولۀ دیلمی است. خلیفۀ عباسی عضدالدوله را به لقب ملک که آنرا بفارسی در آن ایام شهنشاه میگفتند ملقب ساخته بود. (تاریخ عمومی اقبال ص 167) لقب سلطان ابراهیم غزنوی: سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس. ابوحنیفۀ اسکافی) از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39) ابن امیرالجیوش ملک افضل، وزیر المستعلی بالله اسمعیلی. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 361) ابن علاءالدین محمد. امیر ملاحده، برادر خورشاه. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 477)
نام پهلوانی از لشکر رستم فرخ هرمز که در روز غماس با مسلمانان بجنگید و درنتیجه به دست عمرو بن معدی کرب بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 480) لقب عضدالدولۀ دیلمی است. خلیفۀ عباسی عضدالدوله را به لقب ملک که آنرا بفارسی در آن ایام شهنشاه میگفتند ملقب ساخته بود. (تاریخ عمومی اقبال ص 167) لقب سلطان ابراهیم غزنوی: سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس. ابوحنیفۀ اسکافی) از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39) ابن امیرالجیوش ملک افضل، وزیر المستعلی بالله اسمعیلی. (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 361) ابن علاءالدین محمد. امیر ملاحده، برادر خورشاه. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 477)
مخفف شاهنشاه. شاهانشاه. شاه شاهان. رجوع به شاهنشاه شود: بدین نامه من دست کردم دراز بنام شهنشاه گردنفراز. فردوسی. یکی نامه بنوشت بهرام هور بنزد شهنشاه بهرام گور. فردوسی. شهنشاه بنشست بامهتران هر آنکس که بودند از ایران سران. فردوسی. ای خداوند خراسان و شهنشاه عراق ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق. منوچهری. بگشادش در با کبر شهنشاهان گفت بسم اللّه واندرشد ناگاهان. منوچهری. پیشکار حرص را برمن نبینی دسترس تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا. خاقانی. اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه راه ز پس واروند لشکر و ارکان او. خاقانی. شهنشاه اسلام خاقان اکبر که تاج سر آل سامان نماید. خاقانی. - شهنشاه زاده، شاهزاده. - شهنشاه فلک، کنایه از خورشید است. (برهان)
مخفف شاهنشاه. شاهانشاه. شاه شاهان. رجوع به شاهنشاه شود: بدین نامه من دست کردم دراز بنام شهنشاه گردنفراز. فردوسی. یکی نامه بنوشت بهرام هور بنزد شهنشاه بهرام گور. فردوسی. شهنشاه بنشست بامهتران هر آنکس که بودند از ایران سران. فردوسی. ای خداوند خراسان و شهنشاه عراق ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق. منوچهری. بگشادش در با کبر شهنشاهان گفت بسم اللَّه واندرشد ناگاهان. منوچهری. پیشکار حرص را برمن نبینی دسترس تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا. خاقانی. اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه راه ز پس واروند لشکر و ارکان او. خاقانی. شهنشاه اسلام خاقان اکبر که تاج سر آل سامان نماید. خاقانی. - شهنشاه زاده، شاهزاده. - شهنشاه فلک، کنایه از خورشید است. (برهان)
شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین، خدای تعالی، به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود (به عنوان مبالغه)، یا شاهنامه زند واستا. خورشید. یا شاهنامه فلک. خورشید
شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین، خدای تعالی، به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود (به عنوان مبالغه)، یا شاهنامه زند واستا. خورشید. یا شاهنامه فلک. خورشید
شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین، خدای تعالی، به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود (به عنوان مبالغه)، یا شاهنامه زند واستا. خورشید. یا شاهنامه فلک. خورشید
شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین، خدای تعالی، به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود (به عنوان مبالغه)، یا شاهنامه زند واستا. خورشید. یا شاهنامه فلک. خورشید