جدول جو
جدول جو

معنی شهناز - جستجوی لغت در جدول جو

شهناز
(دخترانه)
عشق شاه، شاه ناز، دختری بود از خاندان آل بویه، موجب فخر و نازش شاه، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی، نام خواهر جمشید پادشاه پیشدادی
تصویری از شهناز
تصویر شهناز
فرهنگ نامهای ایرانی
شهناز
گوشه ای در دستگاه شور
تصویری از شهناز
تصویر شهناز
فرهنگ فارسی عمید
شهناز
(شَ)
نام نوائی از موسیقی. (از غیاث) (ناظم الاطباء). نام آوازی. یکی از شش آواز است وآن از زیرافکند خیزد. (یادداشت مؤلف) :
سرو ساقی و ماه رودنواز
پرده بربسته در ره شهناز.
فرخی.
، عروس. (از غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شهناز
(شَ)
صاحب غیاث و به تبع او صاحب آنندراج نوشته اند نام خواهر جمشید است که ضحاک آنرا بنکاح آورده، اما صحیح شهرناز است. رجوع به شهرناز شود
لغت نامه دهخدا
شهناز
یکی از آهنگهای موسیقی قدیم ایرانی و آن با زیر افکند و بزرگ مناسب است گوشه ای از شور
فرهنگ لغت هوشیار
شهناز
((شَ))
یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی
تصویری از شهناز
تصویر شهناز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهنواز
تصویر شهنواز
(دخترانه)
نوازش شده شاه، مورد نوازش شاه قرار گرفته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهباز
تصویر شهباز
(پسرانه)
درخورشاه، لایق شاه، شاه باز نوعی باز سفید رنگ و شکاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرناز
تصویر شهرناز
(دخترانه)
خواهر جمشید و همسر ضحاک ماردوش، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر جمشید پادشاه پیشدادی و مادر سلم و تور فرزندان فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهنام
تصویر شهنام
(پسرانه)
دارای نام شاهانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهناز
تصویر مهناز
(دخترانه)
نور ماه، شکوه ماه، ناز ماه، آنکه چون ماه ناز و زیبا است، آنکه به ماه ناز و فخر می فروشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهناز
تصویر بهناز
(دخترانه)
خوش ناز و ادا، با ناز و کرشمه، مرکب از به (زیباتر، خوبتر) + ناز (کرشمه، غمزه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهباز
تصویر شهباز
شاه باز، نوعی پرندۀ شکاری از تیرۀ باز با منقار و چنگال های قوی و پرهای زرد، خرمایی یا سفید که آن را برای شکار کردن پرندگان تربیت می کنند، باز سفید و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهنا
تصویر شهنا
سرنا، از سازهای بادی که از لوله ای دراز چوبی یا فلزی با چند سوراخ تشکیل شده، سورنای، سرغین، شاهنای، نای ترکی، سورنا، نای رومی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
قریه ای است پنج فرسنگی کاکی در فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهباز. جانوری است شکاری که به جثه از باز بزرگتر و به گیرائی کمتر میباشد و باز بزرگ را نیز گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) :
خرد است آنکه ترا بنده شدستند بدو
به زمین شیر و پلنگ و به هوا بر شهباز.
ناصرخسرو.
نظام دین شه میزانیان که بر شاهان
خجسته فال تر است از همای و از شهباز.
سوزنی.
اگر شهباز بگریزد چو سیمرغ
ز روی رشک معذور است ازیرا.
خاقانی.
شهباز سخن به دولت تو
منقار برید نوپران را.
خاقانی.
شهبازم ارچه بسته زبانم بگاه صید
گرد از هزار بلبل گویا برآورم.
خاقانی.
از آنگاه که باز شهباز صبح از نشیمن افق پروازکرد تا غراب ظلمت بال بگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). شهباز آفتاب چنگ در پردۀ غربیب غراب آویخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355).
گرچه شهباز معرفت بودم
ریختم بال و پر چه میطلبی.
عطار.
سعدی تو مرغ زیرکی خوبت به دست آورده ام
مشکل به دست آرد کسی مانند تو شهباز را.
سعدی.
که شهباز من صید دام تو شد
مرا بود دولت بنام تو شد.
سعدی.
کار خرد ضربت این ساز نیست
صید ملخ شیوۀ شهباز نیست.
خواجو.
شهباز دست پادشهم این چه حالت است
کز یاد برده اند هوای نشیمنم.
حافظ.
مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم.
حافظ.
شهپر زاغ و زغن زیبای صید و قید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند.
حافظ.
- شهباز بیضا، شهباز سپید:
کعبه را باشد کبوتر در حرم
در حرم شهبازبیضا دیده ام.
خاقانی.
، جوانمرد پاک نژاد اصیل، جوان باشرافت، سپاهی بهادر و دلیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خواهر جمشید است و او با خواهر دیگرش ارنواز در حبالۀ نکاح ضحاک بود و بعد از کشته شدن ضحاک هر دو به فریدون منتقل شدند. (برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا). نام دختر جمشید که مادر هر دو پسر ارشد فریدون بود. (از ولف). این نام در کتب پهلوی بصورت سنگهوک آمده و در فارسی تحریف شده. در شاهنامه نام خواهر جمشید پیشدادی و خواهر ارنواز است. طبق روایات، ضحاک شهرناز وارنواز هر دو را به زنی گرفت و سپس فریدون آن دو رااز نزد وی برد. (از فرهنگ فارسی معین) :
به یک دست سرو سهی ارنواز
به دست دگر ماهرو شهرناز.
فردوسی.
از این سه دو پاکیزه از شهرناز
یکی کهتر از خوب چهر ارنواز.
فردوسی.
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر ماهرویی بنام ارنواز.
فردوسی.
رجوع به یشتها ج 1 و 2 ص 193 و 150 شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شونیز است. (منتهی الارب). لغتی در شونیز و شنیز است. شونیز و سیاهدانه. (ناظم الاطباء). به قول دینوری فارسی است. شونوز. شی نیز. سیاه تخمه. حبهالسوداء. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنیز و شونیز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
دهی از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه است و 490 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
نام طایفه ای است که در منطقۀمکران سکنی دارند و پیشتر یاراحمدزائی گفته میشد
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاه نای. سرنا. سورنای. (برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به شاهنای شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است نیم فرسنگی کمتر میانۀ جنوب و مغرب شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهنای
تصویر شهنای
سورنای سرنا شهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهباز
تصویر شهباز
عقاب
فرهنگ واژه فارسی سره
سرنا، سورنا، نای، نی
فرهنگ واژه مترادف متضاد