جدول جو
جدول جو

معنی شهمله - جستجوی لغت در جدول جو

شهمله
(شَ مَ لَ)
زن پیر گنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیرزن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمله
تصویر شمله
شال، دستار، عبا، چادری که به خود می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهله
تصویر شهله
چربی گوشت، سفیدی روی گوشت، گوشت بسیار چرب
فرهنگ فارسی عمید
(شِ لَ)
هیأت در خودپیچیدگی جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
- شملهالصماء، نوعی از چادر بخود پیچیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
زن کلانسال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن سخت زال. (دهار) ، زن میانۀ تمام عقل، خاص بالنساء لایوصف بها الرجال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ)
میش چشمی و نیکو از آن، یا شهله آن است که حدقۀ چشم بسرخی زند و خطهای سرخ نبوده باشد مانند شکله، لیکن آن عبارت است از کمی سیاهی حدقه بحدی که گویا مایل بسرخی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). میش چشمی، و گفته اند در شهله سیاهی چشم کمتر از زرقه است و خطوط سرخ ندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
نوعی از چادر کوتاه که بر خود پیچند. ج، شملات، شمال. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گلیم خرد که به خود درکشند. (یادداشت مؤلف).
- ام شمله، دنیا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ، می. شراب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ، خورشید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / لِ)
شالی که بر دوش اندازند و یا بر سر مانند دستار پیچند. (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) :
اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند
القاب بندقی به سراسر نوشته اند.
نظام قاری.
شمله کاین عزتم ز دولت اوست
گردنم زیر بار منت اوست.
نظام قاری.
خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد
خوشدل آن خرقه که با وصله وصالی دارد.
نظام قاری.
امیدوارم که عاطفت آن حضرت چون شمله شامل حال این تنگ لباس گشته بفرمایید. (نظام قاری ص 148) ، علاقۀ دستار. تحت الحنک. شاشوله. شاغوله. (ناظم الاطباء). علاقۀ دستار. (از برهان).
- شملۀ دستار، ریشه و طره و علاقه و دنبوقه و فش پایان آن که زینت دستار است و آن تارهای آن است بی پود. (یادداشت مؤلف) : غذبه، شملۀ دستار. سمط، شملۀ دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده. (منتهی الارب).
، دم. دنباله. دنبال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ لَ)
اندک از خرما و از باران و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ)
تیر شهاب. (از برهان) (ناظم الاطباء). روشنایی در شبها در آسمان که از جانبی به جانب دیگر رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تیر شهاب شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
قریه ای است به چهارفرسنگی میان جنوب و مغرب منامه. (فارسنامۀ ناصری). در بحرین است
لغت نامه دهخدا
(شِ مِلْ لَ)
ناقه شمله، ماده شتر سریع و شتابرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لَ)
تأنیث مهمل، بی نقطه (از حروف).
- حروف مهمله، مقابل حروف منقوطه. حرفهایی که نقطه ندارند چون حاء مهمله، راء مهمله و غیره و این را چون تأکیدی کردند چه آنگاه که حاء نویسند مشهود است که بی نقطه است و افزودن کلمه ’مهمله’ چون تأکیدی باشد برای احتراز از غلط کاتب. بی نقطه. غیر معجم. مقابل معجمه. مقابل منقوطه.
، نزد منطقیان عبارت است بر قسمتی از قضیۀ حملیه و شرطیه. قضییه مهمله، قضیه ای که سور ندارد مقابل محصوره. رجوع به حملیه و شرطیه و نیز رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ لَ)
تأنیث طهمل. ج، طهامل
لغت نامه دهخدا
(تُ)
توبرتو نهادن رخت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مهمله در فارسی: پر کم: زبانزد کرویزی مونث مهمل، جمع مهملات. یا قضیه مهمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهله
تصویر شهله
چربی گوشت و بمعنای زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمله
تصویر شمله
چادر کوتاه که بر خود پیچند، اندک بر خود پیچیدن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهله
تصویر شهله
((شَ لَ))
چربی گوشت، گوشت بسیار چرب
فرهنگ فارسی معین