جدول جو
جدول جو

معنی شهلاب - جستجوی لغت در جدول جو

شهلاب
(شَ)
نام ملکی است که روباه آنجا درازمو باشد. (غیاث) (از آنندراج). شاید دگرگون شدۀ سقلاب باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهاب
تصویر شهاب
(دخترانه و پسرانه)
شعله آتش، سنگ آسمانی، ستاره دنباله دار، جاه و جلال، عظمت، بزرگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهلا
تصویر شهلا
(دخترانه)
چشم زیبا، چشم فریبنده، زن سیه چشم، دارای رنگ سیاه چون رنگ چشم میش، رنگ میشی، نوعی نرگس که حلقه وسط آنسرخ یا بنفش است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهاب
تصویر شهاب
شعله، شعلۀ آتش
در علم نجوم خطی روشن در آسمان که بر اثر برخورد سنگی آسمانی با جوّ زمین و سوختن آن ایجاد می شود
شهاب ثاقب: در علم نجوم شهاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهلا
تصویر شهلا
اشهل، در علم زیست شناسی ویژگی نوعی نرگس که حلقۀ وسط آن سرخ یا کبود است مثلاً نرگس شهلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهاب
تصویر شهاب
آب سرخ رنگی که از گل کاجیره گرفته می شود، شاه آب
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
شیر تنک که دو ثلث آن آب باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شیر تنک آب آمیخته. شیری باشد از گوسفند یا گاو که باآب آمیخته باشند. (برهان). شیرآب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شهاب آلوسی (منسوب به آلوس جزیره ای میان نهر فرات) ، مشهور به آلوسی زادۀ بغدادی (1217- 1275 ه. ق.). از مفتیان مذهب حنفی در عراق بشمار می رفت. آرامگاه وی در نزدیکی مقبرۀ شیخ کرخی از ناحیۀ مسجد شونیزیه در بغداد است. اوراست: روح المعانی در تفسیر قرآن. الاجوبه العراقیه. الطراز المذهب فی شرح القصیده الممدوح بها الباز الاشهب. شرح درهالغواص فی اوهام الخواص و بسیاری تألیفات سودمند دیگر. رجوع به دایره المعارف بستانی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
یا آل شهاب. نام چند خاندان معروف در سوریه و لبنان است که در تاریخ معاصر لبنان اهمیت بسیار داشته اند. اصل ایشان از حجاز و قریشی و از آل مخزوم از بنی مالک ملقب به شهاب از سلالۀ مالک بن حرث بن هشام اند. جد امرای آل شهاب لبنان امیر حیدر می باشد. چون در سال 1696م. خاندان بنی معن در لبنان منقرض گردید حکومت و امارت به دست آل شهاب افتاد و سران لبنان بشیر بن امیر حسن شهابی را بعنوان اولین کس از این خاندان به حکومت لبنان برگزیدند و در 1706 میلادی درگذشت و آخرین تن از خاندان شهاب در لبنان بشیر سوم بوده است که در 1860 میلادی به قتل رسید. رجوع به دائره المعارف بستانی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
به لهجۀ طبری: باران سخت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مأخوذ از بیطره تازی، پزشکی ستور. بیطاری. دانش بیطار. کار بیطار. فعل بیطار. علم بیطار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ لْلا)
باد سرد باباران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چند روز است نهایت سرد در کانون دوم. (منتهی الارب). و گویند آن در هلبه الشتاء است. (از اقرب الموارد) ، یوم هلاب، روز بادوباران ناک. (آنندراج). روزی که باد و باران دارد، سال پرباران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاه آب است و آن آب سرخی باشد که مرتبۀ اول از گل کاجیره گیرند. (برهان) (انجمن آرا). شاه آب. (غیاث اللغات). رنگ سرخ را گویند که در مرتبۀ اول از گل کاژیره کشند و در اصل شاه آب بود به کثرت استعمال شهاب شده. (فرهنگ جهانگیری) ، در لطایف و مدار نوشته بمعنی بچه سگ است. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان بخش حومه شهرستان بیرجند که از 198 آبادی تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 10965 تن است و قرای مهم آن عبارتند از بجد با 1080 تن سکنه و امیرآباد که 534 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از آبهای بنی عمرو بن کلاب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام کوهی است و بعضی گویند ولایت است و بعضی دیگر گویند نام جایی و مقامی است نزدیک بکوه الوند. (از برهان). نام کوه، و شاید که بدل از سیلان باشد. (غیاث). نام کوهی است. (جهانگیری) (تاج العروس). کوهی است، اما صحیح آن ثهلان است چنانکه در قاموس آورده عربی است و شاید معرب کرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). کوهی است، اما در قاموس ثهلان آورده و این صحیح است. (رشیدی). در جای دیگر نیافتم و گمان میکنم تصحیف ’ثهلان’ باشد که کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیۀ شریف. (از یادداشت مؤلف) :
عمان و محیط و نیل و جیحون
جودی و حری و قاف و شهلان.
خاقانی (از حاشیۀ برهان چ معین).
با سنگ گهر بگاه احسان
جودی و حری و قاف و شهلان.
خاقانی.
شراری جهد زآهن نعل اسبش
که حراقش اروند و شهلان نماید.
خاقانی.
پیش آن بادپرستان بشکوه
کوه شهلان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
ز اختران هدی او چو آفتاب آمد
ز راسخان علوم او چو کوه شهلان بود.
شرف شفروه.
و رجوع به ثهلان و ترجمه تاریخ یمینی ص 158 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهدابه. ماءالعسل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام، سکنۀ آن 120تن، آب از چشمه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهداب
تصویر شهداب
انگبینه ما العسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهاب
تصویر شهاب
درخش آتش، پاره ای از آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلاب
تصویر شلاب
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
موژان میش چشم: زن، نرگس سیا گونه ای از نرگس که میان آن به جای زردی سیاهی است، چشم سیاه گراینده به سرخی، نیاز مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند، مونث اشهل زن میش چشم زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و سیاه باشد، توضیح در فارسی توجهی به تانیث آن ندارند. زن میش چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهلا
تصویر شهلا
((شَ))
مؤنث اشهل، زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و زیبا باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهاب
تصویر شهاب
((شَ))
شاه آب، آب سرخی که در مرتبه اول از گل کاجیره گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهاب
تصویر شهاب
((شَ))
شعله آتش، ستاره روشن
فرهنگ فارسی معین
شخانه، اخگر، شرر، شعله، ستاره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رگبارتند، باران تند و بی امان ناحیه ی خزری
فرهنگ گویش مازندرانی