جدول جو
جدول جو

معنی شنید - جستجوی لغت در جدول جو

شنید
(شَ)
منقارمرغان، چنگال مرغان. (ناظم الاطباء). این کلمه را به دو معنی فوق ناظم الاطباء آورده است و مصحف است و صحیح کلمه ’شند’ است. رجوع به شند شود
لغت نامه دهخدا
شنید
(قَ بَ کَ دَ)
مصدر مرخم چنانکه در گفت و شنید. (از یادداشت مؤلف). شنیدن: گفت و شنید. (فرهنگ فارسی معین). شنیدن. استماع. (ناظم الاطباء) : و آن حال یکی صد شد که دید روز با شنید جمع شد. (تذکرهالاولیاء)
لغت نامه دهخدا
شنید
شنیدن: گفت و شنید
تصویری از شنید
تصویر شنید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنید
تصویر جنید
(پسرانه)
نام عارفی معروف در قرن سوم هجری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنیده
تصویر شنیده
شنوده، ویژگی مطلبی یا سخنی که به گوش رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ تَ)
شنفتن. شنودن. نیوشیدن. استماع. گوش کردن. گوش دادن. گوش داشتن. (یادداشت مؤلف). سماع. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) (تاج المصادر بیهقی). سمع، یعنی سخن را گوش کردن. (غیاث اللغات) :
گوش تو سال و مه به رود و سرود
نشنوی نویۀ خروشان را.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
هزار زاره کنم نشنوند زارۀ من
به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم.
دقیقی.
شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران.
فردوسی.
شنیدستی آن داستان مهان
که از پیش بودند شاه جهان.
فردوسی.
ولیکن شنیدن چو دیدار نیست.
فردوسی.
بینداخت باید پس آنگه برید
سخنهای داننده باید شنید.
فردوسی.
که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هرچه گویی سخن.
فردوسی.
سر پرگناهش بباید برید
کسی پند گوید نباید شنید.
فردوسی.
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بت خانه گر بشنوی.
عنصری.
رای دانا سر سخن ساریست
نیک بشنو که این سخن باریست.
عنصری.
مرا آن گوی کآنجا دیده باشی
نه آن کز دیگری بشنیده باشی.
(ویس و رامین).
این دلیری و جسارت نکنی بار دگر
گرشنیدستی نام ملک هفت اقلیم.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
گمان است در هر شنیدن نخست
شنیدن چو دیدن نباشد درست.
اسدی.
دیدن ز ره چشم و شنیدن ز ره گوش
بوی از ره بینی چو مزه کام و زبان را.
ناصرخسرو.
ندارم اعتقادی یک سر موی
کلام زاهدنادان شنیدن.
ناصرخسرو.
آن ده و آن گوی ما را کت پسند آید بدل
گر بباید زانت خورد و گر ببایدت آن شنید.
ناصرخسرو.
ناشنیدستی که پیغمبر چه گفت
من شنیدستم ز من باید شنید.
مسعودسعد.
شنیدم آنچه بیان کردی، لیکن به عقل خود رجوع کن. (کلیله و دمنه). سوز و آتش جان ابراهیم زیاده شد و دردش بردرد بیفزود تا این چه حال است و آن حال یکی صد شد که دید روز با شنید شب جمع شد و ندانست که از چه شنیدو نشناخت که امروز چه دید. (تذکرهالاولیاء عطار). هرکه نصیحت نشنود سر ملامت شنیدن دارد. (گلستان).
دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز
یعنی که دو بشنو ویکی بیش مگو.
باباافضل.
هرچه نیرزد به شنیدن مگو.
امیرخسرو.
ما می به بانگ چنگ نه امروز می کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید.
حافظ.
گوشوار زر و لعل ارچه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو.
حافظ.
چو از دلبر سخن شاید شنیدن
چرا از هردهن باید شنیدن.
جامی.
شنیدستم که عبداﷲ طاهر
پدر را گفت کی فخر اماثل.
سیدنصراﷲ تقوی.
اجراس، آواز پای کسی شنیدن. صغی، شنیدن. (منتهی الارب).
- امثال:
ترا دیدیم و یوسف را شنیدیم
شنیدن کی بود مانند دیدن.
حرف شنیدن هنر است، حرف گوش کردن ادب است.
شنیده است که زن آبستن گل میخورد اما نمیداند چه گلی. (امثال و حکم دهخدا).
، پذیرفتن. قبول کردن. اطاعت کردن. فرمان بردن. (یادداشت مؤلف) :
پیل چون در خواب بیند هند را
پیل بان را نشنودآرد دغا.
مولوی.
، بوییدن. بوی کردن. (آنندراج). بوی بردن. شم. استشمام. حس کردن بوی. به مشام رسیدن بوی. (یادداشت مؤلف). بو یافتن. بوییدن و بوی کردن. (برهان). بوئیدن. (غیاث اللغات) :
نوند اسب او بوی اسبان شنید
خروشی برآورد و اندردمید.
فردوسی.
باشد که منفذ بینی گرفته و بسته شود و بوی گند نشنود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بس پیر مستمند که در گلشن مراد
بوی بهشت بشنود و نوجوان شود.
سعدی.
بوی پیراهن گم کردۀ خودمیشنوم
گر بگویم همه گویند ضلالی است قدیم.
سعدی.
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن روان پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی.
سعدی.
درویش بجز بوی طعامش نشنیدی.
سعدی.
هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک ما ببوی.
سعدی.
بوی جان از لب خندان قدح می شنوم
بشنو ای خواجه اگر زانکه مشامی داری.
حافظ.
بوی خوش تو هرکه ز باد صبا شنید
از یار آشناسخن آشنا شنید.
حافظ.
خوش میکنم به بادۀ مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید.
حافظ.
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفاشنید.
حافظ.
قدت بلند باد که بر نخل حسن تست
آن گل کز آن شمیم وفا میتوان شنید.
فغانی شیرازی.
، فهمیدن. فهم کردن. دریافتن:
ز لشکرزبان آوری برگزید
که گفتار کسری بداند شنید.
فردوسی.
، هجوم نمودن. جمعیت کردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ دَ / دِ)
مسموع شده. (ناظم الاطباء). شنفته. مطلبی که به گوش رسیده باشد. شنوده. مسموع. (فرهنگ فارسی معین) :
ورا دید و بستود و بردش نماز
شنیده همی گفت با او براز.
فردوسی.
شنیده یکایک به هرمز بگفت
دل شاه با رای بد گشت جفت.
فردوسی.
شنیده سخنها فرامش مکن
که تاج است بر تخت دانش سخن.
فردوسی.
مکن باور سخنهای شنیده
شنیده کی بود مانند دیده.
ناصرخسرو.
آواز رود و بربط و نای و سرود و چنگ
وین طنطنه که میشنوی هم شنیده گیر.
سعدی.
- بحق چیزهای نشنیده. رجوع به ترکیب ’بحق چیزهای نشنفته’ ذیل شنفته شود.
- دشنام شنیده، کسی که دشنام شنود. آنکه به وی در حضور دشنام دهند:
با دست بلورین توپنجه نتوان کرد
رفتیم دعاکرده و دشنام شنیده.
سعدی.
، کسی که استماع کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنیده
تصویر شنیده
مطلبی که به گوش رسیده باشد شنوده مسموع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
استماع، گوش کردن، شنودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
((ش دَ))
گوش دادن، بوی چیزی را حس کردن، اطاعت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
استماع، اصغا، شنودن، نیوشیدن
متضاد: گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
لسماعٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
Hear
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
entendre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
聴く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
سننا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
শোনা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
ฟัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
kusikia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
mendengar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
לשמוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
듣다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
सुनना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
horen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
sentire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
ouvir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
słyszeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
чути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
hören
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
слышать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شنیدن
تصویر شنیدن
oír
دیکشنری فارسی به اسپانیایی