جدول جو
جدول جو

معنی شنگان - جستجوی لغت در جدول جو

شنگان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه و از بزرگان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی
تصویری از شنگان
تصویر شنگان
فرهنگ نامهای ایرانی
شنگان
(شِ)
نام ولایتی است. (برهان). گمان میکنم سنکان حدود العالم باشد. (یادداشت مؤلف). در معجم البلدان و حدود العالم و نخبهالدهر نیامده است. ظاهراً مصحف سمنگان است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
همه پاک شان پیش خسرو بریم
ز شنگان و چین هدیۀ نوبریم.
فردوسی.
چو شنگان و چون ترمد وویسه گرد
بخارا و شهری که هستش بگرد.
فردوسی.
که از هند و شنگان و سقلاب و چین
نخوانند از این پس بر او آفرین.
فردوسی.
از آموی و زم تا به چاچ و ختن
ز شنگان و ختلان شهان تن به تن.
(گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا
شنگان
(شَ)
در حال شنگیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنگیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنگان
تصویر لنگان
لنگنده، در حال لنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدگان
تصویر شدگان
گذشتگان، رفتگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
طبق چوبی، تبوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنگان
تصویر پنگان
پیالۀ مسی که ته آن سوراخ دارد و دهقانان سابقاً موقعی که می خواستند آب قنات یا رودخانه را میان خود تقسیم کنند آن را مقیاس قرار می دادند به این طریق که پنگان را میان تغاری پر از آب می گذاشتند تا کم کم پر شود و مدتی را که پنگان پر آب می شد یک پنگان می گفتند، ساعت آبی که در قدیم با آن ساعت های شب و روز را معین می کردند، پنگان، پنگ، سرچه، فنجان برای مثال در جهانی چه بایدت بودن / که به پنگان توانش پیمودن (سنائی - ۱۴۷)، کاسه، طاس، پیاله، برای مثال این چه خیمه ست این که گویی پرگهر دریاستی / یا هزاران شمع در پنگان از میناستی (ناصرخسرو - ۲۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگار
تصویر شنگار
گیاهی خاردار با برگ هایش سیاه یا قرمز تیره و ریشۀ سبز، خالوما
فرهنگ فارسی عمید
(گَ نَ)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد، واقع در 35هزارگزی شمال باختری بروجن متصل به راه بروجن به شلمزار. هوای آن معتدل و دارای 958 تن سکنه است. آب آن ازرودخانه و چشمه و محصول آن غلات، برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیبافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
ده پشنگان، سه فرسخ میانۀ شمال و مغرب گاوگان است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
طبق چوبی تبوک
فرهنگ لغت هوشیار
لنگنده، درحال لنگیدن: و بسیار خلق پیش او (عیسی) گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان وبعضی لال
فرهنگ لغت هوشیار
طاسی باشد از مس و امثال آن که در بن آن یوراخ تنگی کنند بقدر زمانی معین یعنی چون آن طاس را بر روی آب ایستاده نهند بقدر آن زمان معین پر شود و به ته آب نشیند و بیشتر آبیاران و مزارعان دارند، ظرف آبی که در قدیم با آن پاسهاو ساعتهای شبانروز را معین میکرده اند ساعت آبی صندوق ساعت طاس ساعت بنکام، هر کاسه و طاس رویین و مسین را که ظرف طعام و یا آب باشد پنگان گویند کاس، تبوک سرطاس، جام زلفه اجانه انجانه، طشت تشت، ده برخ شبانروز (چه شبانروز را بده هنگام کرده اند)، یا پیروزه پنگان. آسمان نیلی پنگان. یا نیلی پنگان
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ))
کاسه ای مسی که ته آن سوراخ داشت و دهقانان در گذشته از آن برای تعیین مدت زمان استفاده از آب چشمه یا قنات استفاده می کردند. به این طریق که این کاسه را روی ظرفی از آب قرار می دادند، مدت زمان پر شدن این کاسه، فرصت استفاده هر دهقان از آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
((تَ))
طبق چوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگان
تصویر گنگان
ابکام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنگان
تصویر زنگان
زنجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
Lamely, Stumbling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
faiblement, trébuchant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
mancando, cambaleante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
dengan pincang, terhuyung-huyung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
aksayarak, tökezleyen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
弱々しく , よろめく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
瘸着 , 摇晃的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
בצליעה , מת stumbling
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
절뚝거리며 , 비틀거리는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
zoppicando, barcollante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
लंगड़ाते हुए , लड़खड़ाने वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
lahm, taumelnd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
débilmente, tambaleante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
mank, struikelend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
кульгаво , спотикаючийся
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
хромая , спотыкающийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
kulawo, potykający się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
kwa kuchechemea, akikwama
دیکشنری فارسی به سواحیلی