جدول جو
جدول جو

معنی شنوسه - جستجوی لغت در جدول جو

شنوسه
عطسه، خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اشنوشه، ستوسر
تصویری از شنوسه
تصویر شنوسه
فرهنگ فارسی عمید
شنوسه(شَ / شِ سَ / سِ)
شنوشه. سنوسه. اشنوسه. (حاشیۀ برهان چ معین). مؤلف غیاث اللغات از برهان بفتح شین نقل کرده است اما در برهان این واژه نیامده است و هم او بنقل از رشیدی و سروری عطسه معنی نموده است. رجوع به شنوشه شود
لغت نامه دهخدا
شنوسه((ش س))
اشنوسه، عطسه
تصویری از شنوسه
تصویر شنوسه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوسه
تصویر نوسه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، نوشه، تربسه، قزح، ترسه، تربیسه، رخش، کلکم، اغلیسون، سویسه، آژفنداک، آلیسا، سدکیس، سرویسه، تویه، آزفنداک، توبه، سرگیس، درونه، نوس، تیراژه، شدکیس، کرکم، ایرسا، قوس و قزح، سرکیس، تیراژی، آدینده، آفنداک برای مثال از باد کشت بینی چون آب موج موج / وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوسه
تصویر شوسه
ویژگی جادۀ هموار و شن ریزی شده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ/ شُ دَ / دِ)
مسموع. شنیده شده:
چون طوطیان شنوده همی گویی
تو بربطی به گفتن بی معنی.
ناصرخسرو.
گر گوش بشنود که بمانند او کسی است
کم دارد آن شنودۀ گوش استوار دل.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ/نَ / نُو سَ / سِ)
قوس قزح. (از لغت فرس اسدی) (رشیدی) (برهان قاطع) (صحاح الفرس) (آنندراج) (انجمن آرا). نوس. (انجمن آرا) (رشیدی) (جهانگیری). نوشه. (برهان قاطع) :
از باد کشت بینی چون آب موج موج
وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ.
خسروانی (از فرهنگ اسدی ص 441).
که را یارای آن باشد که روزی
کند تشبیه درگاهت به نوسه ؟
شمس فخری.
و نیز رجوع به نوس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نُوْوَ)
ازد شنوه، لغتی است در ازد شنوءه که قبیله ای است. شنوی ّ منسوب است به وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ سِ)
شسه. راه ساخته و پرداخته، در تداول فارسی، جادۀ اتومبیل رو و غیرآسفالته. راه ساخته شده و شن و سنگ ریزه ریخته شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک پاک بودن از آلایش. (منتهی الارب). نیک پاک از آلایش و چرکینی و معایب. (از ناظم الاطباء) ، رمیدن از هر چیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ ءَ)
نیک پاک از آلایش. (منتهی الارب). نیک پاک از آلایش و معایب. (از ناظم الاطباء) ، رمنده ازهر چیز. (منتهی الارب). رمنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءَ)
ناحیه ای است در یمن و منسوب به قبایلی است از ازد. و گویند زمینی است در یمن که راه مکه بسوی عرفه در آن واقع شده است. (از معجم البلدان).
- ازد شنوءه، قبیله ای است از یمن، سمیت لشنآن بینهم. (منتهی الارب). منسوب به ایشان را شنأی گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
یا شنوذه. دهی است در جنوب مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نو شَ / شِ)
شنوسه. سنوسه. اشنوسه. (حاشیۀ برهان چ معین). هوایی باشد که از راه دماغ به جلدی و تندی تمام بی اختیار برآید و آن را به عربی عطسه گویند. (برهان). عطسه. (فرهنگ جهانگیری) (صحاح الفرس) (انجمن آرا). در یکی از قرای کرمان شنوسه بمعنی عطسه بکار رود. (یادداشت مؤلف) ، مؤلف در یادداشت دیگر برای کلمه، معنی تحمل و بردباری و شکیب و صبر و مهلت و انتظار قایل شده و نوشته اند: یکی از معانی صبر در تداول عوام، عطسه است، چنانکه گوئی صبر آمد، یعنی عطسه کردند و صبر را وقتی بجای عطسه استعمال کنند که مرادشان تأثیر خرافی عطسه باشد یعنی اخبار غیبی به منع کاری که اقدام آن در نظر است. با تمهید این مقدمه به نظر می آید که در قدیم ترین زمانی مؤلف لغتی معنی کلمه شنوشه را صبر نوشته بوده است و مؤلف دومی صبر را بمعنی عطسه گمان برده و برای آنکه طرزی نو آورده باشد کلمه صبر را به عطسه بدل کرده یا کاتبی چنانکه رسم است در کتابی این تغییر را روا داشته و از زمان قدیم ترین نسخۀ فرهنگ اسدی که اینک در دست من است این معنی دست بدست تا صاحب برهان قاطع رسیده است. برای شنوشه در کتب و فرهنگها دو مثال بیشتر من نیافته ام و هر دو مثال حاکی است که شنوشه به معنی شکیبائی است نه بمعنی عطسه:
رفیقا چند گوئی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوشه.
رودکی.
چنانکه میدانیم اگر در بعض انواع صرع عطسه علامت افاقۀ موقت باشد در امراض دیگر فایده ای بر عطسه نیست، بلکه بیشتر نشانۀ زکام است که آن را أم الامراض خوانند. شاهد دیگر شعر منوچهری است:
چون بنشیند ز می معنبر جوشه
گوید کاکنون نماند جای شنوشه
درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه
روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه
گوید کاین می مرا نگردد نوشه
تا نخورم یاد شهریار عدومال.
در اینجا دیگر صریح است که شنوشه بمعنی صبر و شکیبائی است نه عطسه. در نسخه ای از سروری بجای ’دردمندان را شنوشه’ درد دندان را شنوشه ضبط کرده است، با اینکه این اصلاح دائرۀ معنی را تنگ تر می کند برای اثبات مدعا دلیل بهتری نمیشود، چه گمان نمیکنم چنین عقیده باشد که برای درد دندان عطسه گاهی اثر خوب بخشد. شاید علت این اشتباه هم نیوشه (بجای شنوشه در مصرع آخر شعر رودکی) بوده که چون در پاره ای امراض عصبی عطسه نشانۀ افاقه است این مسامحه در توسع را بر رودکی روا شمرده و برای همه بیماران صبر را (یعنی عطسه را) سودمند گرفته اند و عجیب تر اینکه دو مصحف هم برای این کلمه در فرهنگها مضبوط است یکی ’ستوسر’ و دیگر ’ستوسه’. در کلمه اشنوشه نیز در فرهنگ شعوری شاهد ذیل را از لطیفی می آورد:
اگر اشنوشه صحت را مدار است
مرا تسمیت دوران نقطه دار است.
نمیدانم لطیفی کیست، اگر از قدماست دعوی فرهنگ نویسان به صحت می پیوندد ولی اگر از متأخرین باشد از فرهنگها به غلط افتاده و در مصراع اول اشاره به شعر رودکی داشته است - انتهی، سکسکه. هق هق. اشنوسه. (یادداشت مؤلف) :
اشک بارید و پس شنوشه گرفت
باز بفزود گفته های دراز.
ابومحمد بدیع بلخی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
کوهی است و جمع آن شنائک است به اعتبار اجزای آن. (منتهی الارب). کوهی است به بدر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ / سِ)
هوایی را گویند که با صدا و حرکت سر از دماغ برآید و آنرا بعربی عطسه خوانند. (برهان) (آنندراج) (مؤیدالفضلا). هوایی که از دماغ برآید، و آنرا عطسه گویند. (انجمن آرا). عطسه. (غیاث) (رشیدی) (فرهنگ ضیاء) (سروری) (شعوری). هوایی که با شدت و صدا از دماغ بیرون آید و نام عربیش عطسه است. (فرهنگ نظام). شنوسه، در تداول مردم دیه های کرمان:
دماغ خشک او اشنوسۀ تر
چو آرد گوش گردون را کند کر.
ابوالخیر (از رشیدی و فرهنگ نظام، و ابوالخطیر از سروری و شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوسه
تصویر شوسه
راه ساخته و پرداخته، جاده هموار
فرهنگ لغت هوشیار
قوس قزح رنگین کمان. توضیح در لغت فرس چاپ هرن ص 44 بیت ذیل از خسروانی آمده: (ازباد روی خوید چو آنست موج موج و زنوس پشت ابر چو چرغست رنگ رنگ) در لغت فرس چاپ اقبال ص 441 همین بیت ذیل (نوسه) بدین صورت آمده: (از باد کشت بینی چون آب موج موج وز نوسه ابر بینی چون جزع (جرغ) رنگ رنگ) رشیدی و برهان (نوس) و (نوسه) هر دو را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
((ش س))
جزیی از فعل است که در هر صیغه تغییر می کند و مفهوم شخص و عدد را به فعل می افزاید
فرهنگ فارسی معین
((شُ سِّ))
جاده ای که عملیات زیرسازی آن انجام شده باشد و به جای آسفالت روی آن شن ریخته باشند، جاده ساخته و پرداخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوسه
تصویر نوسه
((س))
رنگین کمان، قوس قزح، آژفنداک، ازفنداک، نوس، آزفنداک، آدینده، توبه، تربسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
((اُ س ِ))
عطسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناسه
تصویر شناسه
تعریف، معرف، شاخص، ID، مشخصه
فرهنگ واژه فارسی سره
کنار گذاشته شده، فرسوده، بدرد نخور
فرهنگ گویش مازندرانی