دیت جراحات. (منتهی الارب). أرش. ج، اشناق. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، کار. (منتهی الارب). عمل. (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، مابین دو نصاب از زکات مثلاً ده گوسفند مابین چهل و یکصد و بیست و بر این قیاس است در غیر آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). و شنق اعلی در دیات بیست گاو دوساله و در شنق اسفل بیست ماده شتر آبستن (نزدیک به زادن) و شنق اعلی در زکات یک ماده شتر آبستن است در بیست و پنج و شنق اسفل یک گوسپند است در پنج شتر. (از اقرب الموارد). آنچه به میان دو فریضه بود. (مهذب الاسماء). در فقه، مابین دو فریضۀ زکوه. مقداری که از نصاب مقرر برای زکوه شتر کمتر است. وقص. (یادداشت مؤلف). مال میان دو نصاب از زکوه که آن معاف است. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) ، کم از دیت. (منتهی الارب). کمتر از دیت. (از اقرب الموارد) ، فضله که زائد بماند. (منتهی الارب). فضله. (از اقرب الموارد) ، درازی سر. (منتهی الارب) ، رسن، عدل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک لنگه از بار. (ناظم الاطباء)
دیت جراحات. (منتهی الارب). أرش. ج، اَشْناق. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، کار. (منتهی الارب). عمل. (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، مابین دو نصاب از زکات مثلاً ده گوسفند مابین چهل و یکصد و بیست و بر این قیاس است در غیر آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). و شنق اعلی در دیات بیست گاو دوساله و در شنق اسفل بیست ماده شتر آبستن (نزدیک به زادن) و شنق اعلی در زکات یک ماده شتر آبستن است در بیست و پنج و شنق اسفل یک گوسپند است در پنج شتر. (از اقرب الموارد). آنچه به میان دو فریضه بود. (مهذب الاسماء). در فقه، مابین دو فریضۀ زکوه. مقداری که از نصاب مقرر برای زکوه شتر کمتر است. وَقَص. (یادداشت مؤلف). مال میان دو نصاب از زکوه که آن معاف است. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) ، کم از دیت. (منتهی الارب). کمتر از دیت. (از اقرب الموارد) ، فضله که زائد بماند. (منتهی الارب). فضله. (از اقرب الموارد) ، درازی سر. (منتهی الارب) ، رسن، عدل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک لنگه از بار. (ناظم الاطباء)
بازایستانیدن شتر را به سخت کشیدن مهار چنانکه پس گردن آن به پیش پالان چسبیده یا سر را نیک بردارد به وقتی که بر وی نشسته باشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر بازکشیدن به مهار. (زوزنی). سر شتر به ماهار بازکشیدن. (تاج المصادر بیهقی)، سربند مشک را بر مشک بستن (سپس) طرف سربند را بهر دو طرف دست او بستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درآویختن مشک را از جای. (تاج المصادر بیهقی). سر مشک سخت کردن. (زوزنی)، سر اسب را به درخت یا به میخ بلند بستن، به شناق بستن شتر را، در خانه زنبور عسل شنیق را برپا کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آویختن (چنانکه مجرمی را). (از لسان العرب) (یادداشت مؤلف). در تداول عامۀ عرب شنق را بمعنی آویزان کردن با طناب و به دار آویختن بکار برند
بازایستانیدن شتر را به سخت کشیدن مهار چنانکه پس گردن آن به پیش پالان چسبیده یا سر را نیک بردارد به وقتی که بر وی نشسته باشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر بازکشیدن به مهار. (زوزنی). سر شتر به ماهار بازکشیدن. (تاج المصادر بیهقی)، سربند مشک را بر مشک بستن (سپس) طرف سربند را بهر دو طرف دست او بستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درآویختن مشک را از جای. (تاج المصادر بیهقی). سر مشک سخت کردن. (زوزنی)، سر اسب را به درخت یا به میخ بلند بستن، به شِناق بستن شتر را، در خانه زنبور عسل شنیق را برپا کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آویختن (چنانکه مجرمی را). (از لسان العرب) (یادداشت مؤلف). در تداول عامۀ عرب شنق را بمعنی آویزان کردن با طناب و به دار آویختن بکار برند
بشنوقه. رجوع به بشنوقه شود، شوریدن و در غضب شدن که به عربی هیجان خوانند. (از برهان). برانگیختن و در غضب شدن با پژولیده در معنی متناسب است. (انجمن آرا) (آنندراج). شوریدن و در غضب شدن. (ناظم الاطباء). در غضب شدن. (مؤید الفضلاء). خشمگین شدن. رجوع به شوریدن شود: بدشنام زشت و به آواز سخت به تندی بشورید با شوربخت. فردوسی. ، یاغی شدن. سرکشی کردن. تمرد کردن. نافرمانی کردن. شوریدن. بجنبش آمدن: بدو گفت موبد که با این سپاه سزد گر بشوریم با ساوه شاه. فردوسی. آنچه مادۀ او سودای سوخته باشد ساکن تر باشد بلکه همچون عاقلی و متفکری باشد (یعنی خداوند مانیا) ، لکن هرگاه که بشورد و اندر حرکت آید او را دشخوار فرو توان گرفت و دیر آرام گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و از شومی این طریقت جهان بر قباد بشورید و او را خلع کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 23). صواب آن است که زود بمقر عز خویش بازگردی پیش از آنکه این خبر آنجا رسد و رعیت بشورند. (تاریخ بخارا). چون او را دفن کردند لشکر بشورید و خلاف کردند. (تاریخ بخارا)، منقلب شدن. بهم خوردن. مضطرب گشتن: بپیچیده سر از سودای شیرین بشوریده دل از صفرای شیرین. نظامی (الحاقی). ، بهم زدن. درهم کردن. مخلوط کردن: پارۀ نجاست بشورید و بر من انداخت. من سینه پیش او داشتم و آنرا بخوشی قبول کردم. (تذکره الاولیای عطار)، برانگیختن. (ناظم الاطباء)، به تازی هوان (خواری) گویند. (مؤید الفضلاء)
بشنوقه. رجوع به بشنوقه شود، شوریدن و در غضب شدن که به عربی هیجان خوانند. (از برهان). برانگیختن و در غضب شدن با پژولیده در معنی متناسب است. (انجمن آرا) (آنندراج). شوریدن و در غضب شدن. (ناظم الاطباء). در غضب شدن. (مؤید الفضلاء). خشمگین شدن. رجوع به شوریدن شود: بدشنام زشت و به آواز سخت به تندی بشورید با شوربخت. فردوسی. ، یاغی شدن. سرکشی کردن. تمرد کردن. نافرمانی کردن. شوریدن. بجنبش آمدن: بدو گفت موبد که با این سپاه سزد گر بشوریم با ساوه شاه. فردوسی. آنچه مادۀ او سودای سوخته باشد ساکن تر باشد بلکه همچون عاقلی و متفکری باشد (یعنی خداوند مانیا) ، لکن هرگاه که بشورد و اندر حرکت آید او را دشخوار فرو توان گرفت و دیر آرام گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و از شومی این طریقت جهان بر قباد بشورید و او را خلع کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 23). صواب آن است که زود بمقر عز خویش بازگردی پیش از آنکه این خبر آنجا رسد و رعیت بشورند. (تاریخ بخارا). چون او را دفن کردند لشکر بشورید و خلاف کردند. (تاریخ بخارا)، منقلب شدن. بهم خوردن. مضطرب گشتن: بپیچیده سر از سودای شیرین بشوریده دل از صفرای شیرین. نظامی (الحاقی). ، بهم زدن. درهم کردن. مخلوط کردن: پارۀ نجاست بشورید و بر من انداخت. من سینه پیش او داشتم و آنرا بخوشی قبول کردم. (تذکره الاولیای عطار)، برانگیختن. (ناظم الاطباء)، به تازی هوان (خواری) گویند. (مؤید الفضلاء)
خوش حرکات شیرین رفتار ظریف: شاهد شوخ شنگ، خوشگل، عیار، دزد راهزن. یا شنگ و مشنگ. دزد و راهزن، شنگول شادمان، حیله گر محیل. گیاهی است از تیره مرکبان که علفی و دارای برگهای متناوب است. میوه اش فندقه و گلهایش به صورت کاپیتول در انتهای ساقه قرار دارند. شنگ دارای گونه های مختلف است که همه در آب و هواهای معتدل آسیا (از جمله ایران) و اروپا و افریقا می رویند. چون شنگ یکی از سبزیهای خوردنی می باشد و در اغذیه مصرف میشود در بعضی نقاط آن را می کارند سنسفیل سلسفیل اسپلنج اسفلنج. یا شنگ چمنی. گونه ای شنگ که دارای برگهای باریکتر از شنگ معمولی است. لحیه التیس ذنب الخیل
خوش حرکات شیرین رفتار ظریف: شاهد شوخ شنگ، خوشگل، عیار، دزد راهزن. یا شنگ و مشنگ. دزد و راهزن، شنگول شادمان، حیله گر محیل. گیاهی است از تیره مرکبان که علفی و دارای برگهای متناوب است. میوه اش فندقه و گلهایش به صورت کاپیتول در انتهای ساقه قرار دارند. شنگ دارای گونه های مختلف است که همه در آب و هواهای معتدل آسیا (از جمله ایران) و اروپا و افریقا می رویند. چون شنگ یکی از سبزیهای خوردنی می باشد و در اغذیه مصرف میشود در بعضی نقاط آن را می کارند سنسفیل سلسفیل اسپلنج اسفلنج. یا شنگ چمنی. گونه ای شنگ که دارای برگهای باریکتر از شنگ معمولی است. لحیه التیس ذنب الخیل