- شنشنه (شِشِ نَ)
گوشت. (منتهی الارب). مضغه یا قطعه از گوشت. (از اقرب الموارد) ، پاره از هرچیزی. (منتهی الارب) ، هجیر. شیمه. دیدن. دأب. خوی. عادت. (یادداشت مؤلف). خو و طبیعت. (منتهی الارب). خلق. طبیعت. عادت. ج، شناشن. (از اقرب الموارد). خوی. (نصاب). خو و طبیعت و عادت لیکن استعمال این لفظ بمعنی خوی بد است. (غیاث اللغات).
- امثال:
شنشنهاعرفها من اخزم، مصراعی از چند بیت منسوب به ابواخزم جد حاتم طائی است و مثل است، نظیر ’عاقبت گرگ زاده گرگ شود’. (یادداشت مؤلف)
- امثال:
شنشنهاعرفها من اخزم، مصراعی از چند بیت منسوب به ابواخزم جد حاتم طائی است و مثل است، نظیر ’عاقبت گرگ زاده گرگ شود’. (یادداشت مؤلف)
