جدول جو
جدول جو

معنی شنداخ - جستجوی لغت در جدول جو

شنداخ
(شِ / شُ)
شندخ در معنی طعامی که هرکه خانه ای بنا کند یا از سفر بازآید یا گمشدۀ خود را بیابد آن را تهیه می کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به شندخ و شنذاخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ خی ی)
شنداخ. شندخ. شندخه. طعام ضیافت که برای خانه نوساخت یا برگشت از سفر یا یافتن گمشده فراهم سازند. (از اقرب الموارد). شنداخ. رجوع به مترادفات این لغت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
رسانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: اندخنا المرکب الساحل انداخاً. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان مشهد. سکنۀ آن 158 تن. آب از قنات. محصول آن غلات، زعفران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شِ/ شُ)
شنذخ. شنذاخی. (منتهی الارب). طعام ضیافت بنای خانه یا قدوم از سفر یا یافتن گم شده را. (منتهی الارب). و رجوع به شندخ و شنداخ و شنداخی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
رجل شرداخ القدم، مرد سطبر و پهن پای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بینی کوه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). بینی کوه و دماغۀ کوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
این کلمه در منتهی الارب در ذیل عامه، مستعام و طوف، بدینسان آمده است: ’شناخ که آن را بر آب اندازند. شناخ که بر شکم بندند و از آب گذرند’. در برهان شناخ دیده نشدولی ’شن’ را بمعنی خیک کهنه آورده. در حاشیۀ منتهی الارب شناخ را بمعنی خیک نوشته است و در هر حال ضبطآن معلوم نشد، ظاهراً اگر از ’شن’ باشد باید شناخ بفتح خواند. خیک. مشک. عامه. طوف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شُدْ دا)
لقب یعمر بن عوف لیثی بن کنانه. یکی از حکماء عرب است بدان جهت که میان قضاعه و قصی در امر کعبه حکم بود وکشت و خون بسیار شد پس خون قضاعه را باطل و پاسپر کرد و حکم به خانه ای برای قصی فرمود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انداخ
تصویر انداخ
تند دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنداق
تصویر شنداق
از بهترین کوکهای سیصد و شصت گانه که اهل ختا برای شدرغو ساخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنداب
تصویر شنداب
سپید خار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناخ
تصویر شناخ
دماغه کوه بینی کوه
فرهنگ لغت هوشیار