جدول جو
جدول جو

معنی شنتریه - جستجوی لغت در جدول جو

شنتریه
(شَ تَ ری یَ)
شهری است از اندلس، جایی با نعمت بسیار آبادانی و بازرگانان روم و مغرب و مصر با خواستۀ بسیار و هوای معتدل. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

یکی از هفت پاره شهر اصفهان بوده است: و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم، چون مدینه، و آن: شهرستان است و مهرین و شادریه و درام وقه و کهند و جار و همه اصفهان خوانده اند، و بعضی از آن خراب گشت چنانک حمزه الاصفهانی شرح دهد. (مجمل التواریخ و القصص ص 525). رجوع به سارویه شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ ری یَ)
صنفی از فرقۀ زیدیه منسوب به کثیر نوبی، و اسم او مغیره بن سعید و لقبش ابتر بوده است. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(ثِ یَ)
مردی ثنتایه، مردی بدخوی و بدزبان
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ یَ / یِ)
دهی است از بخش فیروزکوه شهرستان دماوند با 780 تن سکنه. آب آن از رودخانه قزقانچای و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو ری یَ)
تنوری. طعام یتخذ فی التنور. (بحرالجواهر). رجوع به تنوری شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تَ ری یَ)
مؤنث تستری (منسوب به تستر) رجوع به دزی ذیل قوامیس عرب شود. (از معجم البلدان). شوشتری. تستری: انه کان یتجر فی الثیاب التستریه. (معجم البلدان ج 2 ص 389) ، نام گیاهی که آنرا بعربی ظفره نیز گویند. در نسخه ای از ابن بیطار ذیل ظفره آمده: و تسمی التستریهلانها کثیراً ما توجد ببلاد تستر. (دزی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(کِ ری یَ)
شاکری. قبیله ای است منسوب به ابن شاکر. (از تاج العروس). شاکریه. منسوب است به شاکر که بطنی است از همدان. (از نساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در اصطلاح رمان نویسی، وقایع و حوادث مختلف که بوسیلۀ آنها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک نماید. (فرهنگ فارسی معین) ، گوشت استخوان را بسر دندانها بازگرفتن. (از اقرب الموارد) ، انتشال مرض، تخفیف اعراض آن و نزدیکی بهبود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ ری یَ)
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری سوسنگرد و 4 هزارگزی شمال راه عمومی اهواز به سوسنگرد و در ساحل شمالی رود کرخه. دشت و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رود خانه کرخه بوسیلۀ سه موتور آبکش تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و صیفی است، شغل اهالی زراعت وگله داری میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ ری یَ)
مزد و اجر شاکری، ج شاکری بود. (اقرب الموارد). و رجوع به شاکری شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
آلکساندر، از مشاهیر شعرای روسیه، در سال 1799 میلادی در مسکو تولد یافت و بسال 1837 میلادی درگذشت، شعر و منظومه و درام بسیار دارد و آثارش به بیشتر زبانهای اروپائی ترجمه شده است، از جمله آثار اوست: روسلان و لودمیلا، انیه گین، بوریس گدونف
لغت نامه دهخدا
(طِ ری یَ)
گیاهی است از تیره نعناع، بوته های آن چوبی و پست قد است و کاسۀ آن پنج دندانه است. رجوع به تیره شناسی احمد پارسا ج 3 ص 7 شود
لغت نامه دهخدا
(زَمْ بَ ری یَ)
زنبری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گویند: زنبریه نوعی از کشتیهای بزرگ و ضخم است. رجوع به زنبری شود
لغت نامه دهخدا
اسم حرشف بستانی است و آن کنگر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ ری یَ)
نغزخرامی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
ماده شتر استوارخلقت بسیارگوشت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقۀ فربه و محکم و قوی. (از اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (آنندراج) ، سخت سرکش خشمناک، غول نر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ ری یَ)
شهری است در غرب فیون پائین سودان آخر شهرهای مصر از نواحی واخ الثالثه. در سنتریه میوه فراوان است و انهار زیادی وجود دارد. ساکنین آن همه بربر هستند و عرب در آنجا کم است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
آخرین شهری است از حدود اندلس بر کران دریای اقیانوس نهاده و از وی عنبر اشهب خیزد بغایت نیک، سخت بسیار و اندر حدود مغرب هیچ جای دیگر نیست. (حدود العالم)
شهری از اعمال باجه در غربی اندلس و غربی قرطبه، بر ساحل نهر تاجه نزدیک مصب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ رَ)
و یفتح علی الضعف (ش ت ر) . انگشت. ج، شناتر، مابین دو انگشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضای مابین دو انگشت. (ناظم الاطباء)، انگشت زیادی و ذوالشناتر (شش انگشتی) لقب یکی از ملوک حمیر به همین سبب بوده است. (از اقرب الموارد)، گوشواره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاره کردن جامه را بر خود: شنتر ثوبه شنترهً. (منتهی الارب). پاره کردن جامه را بر خود. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ ری یِ)
دهی از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک. دارای 356 تن سکنه، آب آن از رود خانه محلی و قنات و محصول آن غلات، بنشن و سیب زمینی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انتریک
تصویر انتریک
در اصطلاح عامیانه شیطنت، دسیسه، خدعه فرانسوی دستان (دسیسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنتره
تصویر شنتره
پاره کردن جامه را انگشت، لا پرده پرده میان انگشتان پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتریگ
تصویر انتریگ
فتنه و فساد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقریه
تصویر انقریه
پرند موی
فرهنگ لغت هوشیار
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفنتری
تصویر شفنتری
پراکنده پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوریه
تصویر شکوریه
لاتینی تازی گشته کاسنه کاسنی تلخ انگوپا (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنصریه
تصویر عنصریه
نژاد پرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنتریس
تصویر عنتریس
سرکش، خشمگین، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناریه
تصویر قناریه
اسپانیایی تازی گشته از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ))
وقایع و حوادث مختلفی که به وسیله آن ها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنتریک
تصویر آنتریک
((تِ))
تحریک، توطئه، ماجرای هیجان انگیز در یک داستان و نمایش یا فیلم که باعث جلب توجه یا علاقه می شود
فرهنگ فارسی معین