جدول جو
جدول جو

معنی شناوش - جستجوی لغت در جدول جو

شناوش
(شِ وِ)
شناویدن. سباحت و شنا. (ناظم الاطباء). شناوری کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شناو
تصویر شناو
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، سباحت، اشناب، شنار، آشناه، شناه، اشنه، آشنا، آشناب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناور
تصویر شناور
ویژگی آنکه روی آب شنا می کند، ویژگی چیزی که روی آب حرکت می کند
فرهنگ فارسی عمید
(تَخْ)
دست ناویدن، فرا گرفتن چیزی را و باز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تناول چیزی. (از اقرب الموارد) : و قالوا امنا به و انی لهم التناوش من مکان بعید. (قرآن کریم 34 / 52). ای انی لهم تناول الایمان فی الاخره و قد کفروا به فی الدنیا و لک ان تهمزالوا و کما یقال اقّتت و وقتت و قری ٔ بهما جمیعا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درآمدن بعض قوم در بعض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیزه بیکدیگرانداختن. (از اقرب الموارد). رجوع به تناؤش شود
لغت نامه دهخدا
(وو)
دزی گوید که شاوش همان جاویش باشد. (دزی ج 1 ص 317). جاوش. جاویش. چاوش. چاووش. شاویش. رجوع به هر یک از کلمات فوق شود
لغت نامه دهخدا
منویش. بنفش. رنگ ارغوانی برکشیده بر روی آبی پررنگ. (از دزی ج 2 ص 617)
لغت نامه دهخدا
(شِ وَ)
آشناور. آشناگر و آب ورز. (ناظم الاطباء). شناگر. (آنندراج) :
شناور باشی از هر آب مگذر
که اندر آب پر میرد شناور.
ناصرخسرو.
تیر چون در کمان نهد بحری است
که نهنگ شناور اندازد.
خاقانی.
بی همنفس خوش نتوان زیست به گیتی
بی دست شناورنتوان رست ز غرقاب.
خاقانی.
در آبی که پیدا ندارد کنار
غرور شناور نیاید بکار.
سعدی.
چو کودک بدست شناور در است
نترسد اگر دجله پهناور است.
سعدی.
چون شناور نیستی پیرامن جیحون مگرد
بی شنایی پای در جیحون نمی باید نهاد.
مغربی.
، آنکه بالفعل در آب است و شناگر آنکه شنا کردن تواند.
- دلاور شناور، شناکننده بی باک. (ناظم الاطباء).
- شناور شدن، شنا کردن. به شنا پرداختن:
مر این حوض را نیل خوانده ست گردون
که موسی و خضر اندر او شد شناور.
خاقانی.
- شناور گشتن، شنا کردن. به شنا پرداختن:
قول چون یار عمل گشت مباش ایچ برنج
مرد چون گشت شناور نشکوهد ز عباب.
ناصرخسرو.
، مرد چالاک و جلد و چابک. (ناظم الاطباء) ، غوطه ور در آب:
در آب دیده گاه شناور چو ماهیی
گه در میان آتش غم چون سمندری.
فرخی.
انگشت ساقی از غبب غوک نرمتر
زلف چو مار در می عیدی شناورش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ وِ)
شنو. اسم مصدر و مصدر دویم شنیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شناور
تصویر شناور
چیزی که روی آب حرکت می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوش
تصویر ناوش
عمل ناویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناوش
تصویر تناوش
فرا گرفتن، باز گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناور
تصویر شناور
((ش وَ))
چیزی که روی آب حرکت کند، چالاک، بی باک
فرهنگ فارسی معین
آب باز، سباح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شناور
تصویر شناور
عائمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شناور
تصویر شناور
Buoyant, Floating
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شناور
تصویر شناور
flottant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شناور
تصویر شناور
плавучий , плаваючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شناور
تصویر شناور
ลอยตัว , ลอย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شناور
تصویر شناور
плавучий , плавающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شناور
تصویر شناور
schwimmfähig, schwebend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شناور
تصویر شناور
تیرنے کے قابل , تیرتا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شناور
تصویر شناور
ভাসমান , ভাসমান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شناور
تصویر شناور
yüzen, yüzer
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شناور
تصویر شناور
inayoweza kujaa, kuelea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شناور
تصویر شناور
pływający, unoszący się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شناور
تصویر شناور
浮かぶ , 浮かんでいる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شناور
تصویر شناور
צף , צף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شناور
تصویر شناور
뜨는 , 떠 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شناور
تصویر شناور
तैरने योग्य , तैरता हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شناور
تصویر شناور
drijvend, zwevend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شناور
تصویر شناور
flotante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شناور
تصویر شناور
galleggiante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شناور
تصویر شناور
flutuante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شناور
تصویر شناور
漂浮的 , 浮动的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شناور
تصویر شناور
mengapung, terapung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی