جدول جو
جدول جو

معنی شناقه - جستجوی لغت در جدول جو

شناقه
(شِ قَ)
آویختن گاه. (یادداشت مؤلف) : فلما وصل به (بابن الزبیر رشید) الی الشناقه... جلد. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 420)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناقه
تصویر ناقه
شتر ماده، شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، بعیر، هیون، ابل، اشتر، خالۀ گردن دراز، جمل
ستور، جمع نوق و انواق
در علم نجوم صورت فلکی مشترکی در ذات الکرسی، حامل راس المغول و امراه المسلسله
بیماری که تازه بهبود یافته و هنوز ضعف دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناه
تصویر شناه
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، آشناب، شنار، آشناه، اشنه، اشناب، آشنا، شناو، سباحت برای مثال ای به دریای عقل کرده شناه / وز بد و نیک روزگار آگاه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مؤنث واژۀ شاق، دشوار، سخت
فرهنگ فارسی عمید
(شُ نَ)
آب که از درخت و از مشک چکد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دراز و طویل. مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است. (از ناظم الاطباء). و رجوع به شناق شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شنا. آشنا. سباحت. آب ورزی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). شنا و آب ورزی. (برهان). شناوری. (غیاث اللغات). شنا کردن. (از اوبهی). شناگری. (انجمن آرا). شناوری و دست و پا زدن وبا لفظ کردن مستعمل است. (از آنندراج) :
اندر آن دشت که تو تیغ برآری ز نیام
مردم از خون به عمد گردد و آهو به شناه.
فرخی.
ز خون دشمن اندر میان رزمگهش
بلند پیل نداند گذشت جز به شناه.
فرخی.
و اندر آن دریا و آن آب و وحل درماند
که برون آمد از آنجا نتواند به شناه.
منوچهری.
چو غواص زی درّ داننده راه
همی زد به دریای معنی شناه.
(گرشاسب نامه ص 255).
رنگ را اندر کمرها تنگ شد جای گریغ
ماغ را اندر شمرها سرد شد جای شناه.
؟ (از فرهنگ اسدی).
به نزد آب شناس آن کس است طعمه موج
که ز آب علم تو دارد گذر طمع به شناه.
رضی الدین نیشابوری.
- شناه آموختن، شنا آموختن. شنا یاد دادن:
هیچ دانا بچۀ بط را نیاموزد شناه.
سنایی.
- ، شناوری یاد گرفتن.
- شناه دانستن، شنا دانستن. به فن شناوری واقف بودن و توانستن: و هرکه شناه دانست خود را به آب اندر گرفت. (ترجمه طبری ص 515).
فرش دولت گستراند هرکه او دارد هنر
آب جیحون بگذراند هرکه او داند شناه.
معزی.
- شناه زدن، شنا کردن. غوطه خوردن. غرقه شدن:
با توبه آشنا شو و بیگانه شو زجرم
تا در بحار رحمت رحمن زنی شناه.
سوزنی.
در آب چشمه چوشد پای تو بجامه زدن
در آب دیده زند دست عاشق تو شناه.
سوزنی.
- شناه کردن، شنا کردن:
ای به بستان عطای تو چریده همه کس
زایران کرده به دریای سخای توشناه.
فرخی.
امید زایر تو رنجه گشت و خیره بماند
ز بسکه کرد به دریای بخشش تو شناه.
فرخی.
چاهها بود بر آن برچه یکی و چه هزار
که میان گل او پیل همی کرد شناه.
فرخی.
ای به دریای عقل کرده شناه
وز بد و نیک روزگار آگاه.
سنائی.
هم در آن حال همی کرد به دریای ضمیر
خاطر من ز پی حرص مدیح تو شناه.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(شاقْ قَ)
مؤنث شاق. ج، شواق. شقه شاقه، سختی بسیار سخت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (فرهنگ نظام). صعب. دشوار. (غیاث).
- اعمال شاقه، کارهای توان فرسا و سخت: محکوم به اعمال شاقه است، محکوم به دهسال حبس با اعمال شاقه است
لغت نامه دهخدا
(شاقْقَ)
آنچه از خرمابن برآید بمقدار یک وجب. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
از شهرهای شاقی صقلیه (سیسیل) است و بدین شهر ابوعمر عثمان بن حجاج صقلی منسوب است. (از معجم البلدان) (نخبه الدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(شِنْ نی قَ)
زن عشقباز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
شناعت. شناعه. رجوع به شناعت شود.
- شناعه زدن، طعنه زدن:
بر کوس عید آن نکند زخم، کآن زمان
بر جانم از شناعه زدن کرد زیورش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ قِ صَ)
نوعی از لشکر. واحد آن شنقاصی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شنقاصی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
زشت گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شنع الشی ٔ شناعهً و شنعاً و شنعاً و شنوعاً، زشت گردید، فهو شنیع و شنع و اشنع. (از اقرب الموارد) ، زشتی. (منتهی الارب) ، بسیارزشت گردیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به شناعت شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ قَ)
آوندی مشبک از نی و مانند آن که زنان در آن پنبه نهند، به فارسی غراره گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن رگوی که در زیر دامنک برافکنند. (مهذب الاسماء). قطعه پارچه ای است که زنان بر روی سر نهند تا روی پوش را از چربی (چربی موی سر) محافظت نمایند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
نومیدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
معرب از لاتینی پاستیناکا. (دزی ج 1 ص 91). هویج. زردک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
گرفتن چیزی را از شنق و منه الحدیث: لا شناق ، ای لایؤخذ من الشنق حتی یتم. (منتهی الارب). گرفتن چیزی رااز شنق. (از اقرب الموارد). رجوع به شنق شود
لغت نامه دهخدا
(خُ قَ)
بیماری خناق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آبی است غنی را، یا موضعی است نزدیک ضریه. (منتهی الارب). آبی است ازآن غنی. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مونث شاق دشوار مونث شاق: اعمال شاقه تکالیف شاقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناقه
تصویر زناقه
گلو بند، ایستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناقه
تصویر اناقه
ریزه کاری، حسن، خوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماقه
تصویر شماقه
دیوانگی، چابکی، زنده دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنانه
تصویر شنانه
آبچکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقه
تصویر ناقه
شترماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشناقه
تصویر بشناقه
لاتینی تازی شده گزر زردک از گیاهان حویج گزر زردک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناقه
تصویر عناقه
نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناق
تصویر شناق
دراز بلند سر بند مشک از دوال، رشته، زه کمان، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناه
تصویر شناه
شنا سباحت آبورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقه
تصویر ناقه
((قِ))
شتر ماده
ناقه بر بلندی راندن: کنایه از کاری را آشکار کردن، کاری را آشکارانه انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقه
تصویر ناقه
((قِ))
آن که از بیماری بیرون آمده و هنوز کاملاً تندرست نشده، از بیماری برخاسته، بیمارخیز، جمع ناقهین
فرهنگ فارسی معین
((ش س))
جزیی از فعل است که در هر صیغه تغییر می کند و مفهوم شخص و عدد را به فعل می افزاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناه
تصویر شناه
((ش هْ))
شنا، حرکت انسان یا جانور در زیر یا روی آب با کمک حرکات منظم و همآهنگ دست و پا که انواع مختلف دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شناسه
تصویر شناسه
تعریف، معرف، شاخص، ID، مشخصه
فرهنگ واژه فارسی سره