جدول جو
جدول جو

معنی شناغیب - جستجوی لغت در جدول جو

شناغیب
(شَ)
جمع واژۀ شنغاب، به معنی شنغب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به شنغاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انابیب
تصویر انابیب
انبوب ها، فاصلۀ میان دو بند یا گره نی، جمع واژۀ انبوب
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
جمع واژۀ شنعاف، به معنی سر کوه یا کوه بلند و مرد درازبالا و عاجز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به شنعاف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نشّاب. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نشّاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منجاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منجاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منخاب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منخاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منسوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منسوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منصوب. (ناظم الاطباء). رجوع به منصوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منقب، به معنی نشتر بیطار. (آنندراج). جمع واژۀ منقب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خراب و بدحالان و سختی رسیدگان و این جمعمنکوب است. (غیاث) (آنندراج). رجوع به منکوب شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جمع واژۀ ذنابه
لغت نامه دهخدا
(شَ یَ)
دراز تن دار از مردم و شتر. (منتهی الارب). فقط به ماده شتر دراز تن دار و شادمان اطلاق شود: بکره شناحیه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دختر دراز و شادمان و سمین و فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از نواحی مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ صی یَ)
فرس شناصیه، اسب توانای درازهیکل. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شناص و شناصی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شنظیر، به معنی بدخلق وفحاش. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنظیر شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
یکی شنظیر. شناظیرالجبل، اطراف کوه و کرانۀ آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنظیر شود
لغت نامه دهخدا
(ش فی یَ)
اعراب خزاعلی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شنعاب، به معنی مرد درازبالا. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به شنعاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انغام. جج نغم. (از المنجد). رجوع به نغم و انغام شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شنخوب، به معنی سر کوه بلند. (از منتهی الارب). جمع واژۀ شنخوب و شنخوبه و شنخاب. (ناظم الاطباء). رجوع به شنخوب و شنخاب و شنخوبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ غِ)
جمع واژۀ شنغب، به معنی رسن و شاخ دراز و باریک از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به شنغب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ یَ / شَ ئی یَ)
رجل شنائیه، مرد دشمنی کننده. (منتهی الارب). مرد مبغض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ناب. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به ناب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انبوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انبوب شود.
- انابیب الریه، مخرجهای دم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مخارج دم و نفس از شش. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نشانه های راه که از سنگ برپاکنند.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
علمهای راه که از سنگ سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
جمع واژۀ ظنبوب، قرع ظنابیب الأمر، خوار گردانید آن را و رام کرد. یا آمادۀ جنگ گردید و درآمد در امور شداد
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طنبوب. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عنکب، عنکبه، عنکباه و عکنباه. (از المنجد). رجوع به عنکب، عنکبه، عنکباه و عکنباه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مناکیب
تصویر مناکیب
جمع منکوب، سختی رسیدگان: ویرانی یافتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنابیب
تصویر طنابیب
جمع طنبوب، استخوان های ساغ استخوان ساق، جمع طنابیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انابیب
تصویر انابیب
جمع انبوب، نیچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنغیر
تصویر شنغیر
بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنایع
تصویر شنایع
جمع شنیعه زشتیها بدیها کارهای زشت، خطاها، فتنه ها فسادها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناری
تصویر شناری
یوز پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار