جدول جو
جدول جو

معنی شناصی - جستجوی لغت در جدول جو

شناصی
(شَ صی ی / شُ صی ی)
اسب درازهیکل توانای نجیب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شناص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تناصی
تصویر تناصی
در جنگ و زد و خورد پیشانی یا موی پیشانی یکدیگر را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
نسبت به شنان می باشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
اسم فاعل ازشصوّ، (اقرب الموارد)، مرد پای دروا شده، (منتهی الارب)، و فی المثل: ’اذا ارجحن شاصیاً فارفع یداً’، ای اذا سقط و رفع رجلیه فاکفف عنه، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ صی ی)
فرس نشاصی، اسب بلنداطراف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشرف الاقطار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شاصیه، به معنی خیک درآگنده که پایچه های دروا شده باشد. (از منتهی الارب). مشکهای انباشته شده یا بادکرده که پاچه های آن برآمده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِصی ی)
واحد شناقصه که نوعی از لشکر است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شناقصه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ حی ی)
دراز تندار از مردم و شتر. (منتهی الارب). شناحی و شناحی ّ، دراز و تن دار از شتر و فقط ماده شتر را شناحیه گویند. (از اقرب الموارد). دراز تنومند و فربه از مردم و از شتر. یقال: رجل شناح و رجل شناحی، مرد دراز تنومند. و بکر شناح و بکر شناحی، شتر جوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ را)
گربه. (منتهی الارب). علم است برای گربه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
به صورت ترکیب به معنی شناسایی و آگاهی به کار می رود و ترکیبات ذیل در آن هست:
- آب شناسی. آدم شناسی. انجم شناسی. ایران شناسی. جمجمه شناسی. جنگل شناسی. جواهرشناسی. جوهرشناسی. حق شناسی. حیوان شناسی. خاک شناسی. خاورشناسی. خداشناسی. خطشناسی. خودشناسی. روانشناسی. زمین شناسی. سبک شناسی. ستاره شناسی. سخن شناسی. سکه شناسی. سنگ شناسی. شرق شناسی. شعرشناسی. عرب شناسی. قبله شناسی. قیافه شناسی. کتاب شناسی. گوهرشناسی. مردم شناسی. معدن شناسی. میکرب شناسی. نبات شناسی. نمک شناسی. وقت شناسی. هواشناسی.
و رجوع به ترکیبات شناس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شنظوه یا شناظ. سر کوه و کرانۀ آن. (از منتهی الارب). بالای کوه. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شنظاه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنظوه و شناظ و شنظاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قِ صی ی)
منسوب به شناقصه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شناقصه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ئی ی)
منسوب است به ازد شنوه و شنوه عبدالله بن کعب... است. و به این نسبت چند تن مشهورند. رجوع به انساب سمعانی ورق 339 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ صی یَ)
فرس شناصیه، اسب توانای درازهیکل. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شناص و شناصی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شناگر. آب آشنا:
چون شناور نیستی پیرامن جیحون مگرد
بی شنائی پای در جیحون نمی بایدنهاد.
مغربی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عنصوه و عنصوه و عنصوه و عنصیه. رجوع به هر یک از این لغات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَنْ نُ)
موی پیشانی یکدیگر گرفتن قوم در خصومت. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، تقرب و تقابل طلح و سیال (دو نوع گیاه) چنانکه این بر آن و آن بر این درآید با وزش باد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نصی. جج نصیه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ انصاء. جج نصیه. (ازمعجم متن اللغه). رجوع به نصی و نصیه و انصاء شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از نواحی مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
فرس شناص، اسب درازهیکل توانای نجیب. (از منتهی الارب). فرس شناص و شناصی ّ وشناصی ّ، اسب دراز شدید نجیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قناصی
تصویر قناصی
کولگی کج و کولگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناری
تصویر شناری
یوز پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناصی
تصویر اناصی
جمع نصیه، برگزیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصی
تصویر تناصی
((تَ))
موی پیشانی همدیگر را گرفتن در جنگ و درگیری
فرهنگ فارسی معین