جدول جو
جدول جو

معنی شناس - جستجوی لغت در جدول جو

شناس
پسوند متصل به واژه به معنای شناسنده مثلاً خداشناس، زرشناس، سخن شناس، نکته شناس، آشنا
تصویری از شناس
تصویر شناس
فرهنگ فارسی عمید
شناس
شناسنده و دریابنده
تصویری از شناس
تصویر شناس
فرهنگ لغت هوشیار
شناس
((ش))
آشنا
تصویری از شناس
تصویر شناس
فرهنگ فارسی معین
شناس
آشنا، دوست، فامیل، خویشاوند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماس
تصویر شماس
(پسرانه)
خادم، عابد، طبقه و گروهی از روحانیون مسیحی، نام سردار ایرانی مسیحی در زمان پادشاهی نوشزاد فرزند انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شناسا
تصویر شناسا
(دخترانه)
آگاه و مطلع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشناس
تصویر اشناس
(پسرانه)
نام افشین و چند تن دیگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شناسا
تصویر شناسا
شناسنده، دانا، آگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
موضعی است به کنار دریای فارس. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اشناس. بگفتۀ ازهری نامی عجمی است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام افشین بود. ابوالفضل بیهقی آرد: در اخبار رؤسا خواندم که اشناس و او را افشین خواندندی... به بغداد رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). رجوع به افشین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سیوطی آرد: در سال 128 هجری قمری الواثق باللّه اشناس ترکی را به سلطنت برگزید و وی را دو وشاح جواهرنشان و تاج گوهرنشانی ارزانی داشت و گمان میکنم واثق نخستین خلیفه ای بود که سلطانی تعیین کرد. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 226). و در ص 239 آرد: و در نخستین سال خلافت المعتز باللّه (152 هجری قمری) اشناس که واثق اورا به سلطنت برگزید، درگذشت و از خود پانصدهزار دینار بجای گذاشت. و رجوع به عقدالفرید ج 4 ص 133 شود
ابوجعفر اشناس از ولات مصر در روزگار عباسیان بودو از 219 تا 230 هجری قمری فرمانروائی کرد. (از معجم الانساب و الاسرات الحاکمه تألیف زمباور ج 1 ص 41)
نام غلام متوکل بود. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
شهری بحوالی جند از بلاد ماوراءالنهر بود که الش ایدی آنرا فتح کرد. رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 33 و نزهه القلوب مقالۀ ثالثه ص 261 و تاریخ گزیده ص 379 شود: و چون بزیادتی مکاوحتی دست نیازیدند، قتل عام نکردند و بعد ازآن عازم اشناس گشتند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 68)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شناسای. شناسنده. عارف. واقف. جهبذ. خبیر. بصیر. اهل خبره. مطلع. (یادداشت مؤلف). آشنا. ج، شناساآن. (از تحفۀ اهل بخارا). شناسنده. (از ناظم الاطباء). دریافت کننده. شناسنده. (فرهنگ فارسی معین). خبره:
که ای پهلوان جهاندار شاه
شناسای هر کار و زیبای گاه.
فردوسی.
همش زور دادی همش هوش و دین
شناسای هر کار و جویای کین.
فردوسی.
شناسای کشتی هر آنکس که بود
که بر ژرف دریا دلیری نمود.
فردوسی.
نقل است که بشر بر گورستان گذر کرد گفت همه اهل گورستان را دیدم بر سر کوه آمده و شغبی در ایشان افتاده و با یکدیگر منازعه میکردند چنانکه کسی قسمت کند چیزی، گفتم بارخدایا مرا شناسا گردان تا این چه حال است. (تذکرهالاولیاء عطار).
شناسایی که انجم را رصد راند
از آن تخت آسمان را تخته برخواند.
نظامی.
شنیدم که مردی است پاکیزه بوم
شناسا و رهرو دراقصای روم.
سعدی.
سر ز حسرت ز در میکده ها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود.
حافظ.
- شناسا شدن، آشنا شدن. واقف گردیدن. آگاه شدن:
چون شناسا شدم بدانایی
در بد و نیک درّ دریایی.
نظامی.
از سفر آیینه منظور نظرها میشود
دل چو صافی شد حقیقت را شناسا میشود.
ظهیر.
استلاحه، شناسا شدن. (منتهی الارب).
- شناسای کار، واقف و بصیر در کار:
خبر داد شه را شناسای کار
از آن بند دریای ناسازگار.
نظامی.
- شناسای کشتی، ناخدا. ملاح. آگاه و مطلع بر احوال کشتی و راندن آن توسعاً:
شناسای کشتی هر آنکس که بود
که بر ژرف دریا دلیری نمود
بفرمود تا بادبان برکشید
به دریای بی پایه اندرکشید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
به صورت ترکیب به معنی شناسایی و آگاهی به کار می رود و ترکیبات ذیل در آن هست:
- آب شناسی. آدم شناسی. انجم شناسی. ایران شناسی. جمجمه شناسی. جنگل شناسی. جواهرشناسی. جوهرشناسی. حق شناسی. حیوان شناسی. خاک شناسی. خاورشناسی. خداشناسی. خطشناسی. خودشناسی. روانشناسی. زمین شناسی. سبک شناسی. ستاره شناسی. سخن شناسی. سکه شناسی. سنگ شناسی. شرق شناسی. شعرشناسی. عرب شناسی. قبله شناسی. قیافه شناسی. کتاب شناسی. گوهرشناسی. مردم شناسی. معدن شناسی. میکرب شناسی. نبات شناسی. نمک شناسی. وقت شناسی. هواشناسی.
و رجوع به ترکیبات شناس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شانس
تصویر شانس
بخت و اقبال و اختر و طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناس
تصویر خناس
شیطان، دیو که وسوسه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراس
تصویر شراس
پارسی تازی شگته به شیوه قلب سریش چسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناس
تصویر اناس
مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماس
تصویر شماس
خادم معبد، خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناه
تصویر شناه
شنا سباحت آبورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنان
تصویر شنان
کنیه توز دشمنی کینه بیزاری آب سرد، آب پراکنده، ابر بارانریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناق
تصویر شناق
دراز بلند سر بند مشک از دوال، رشته، زه کمان، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناط
تصویر شناط
خوش آب و رنگ: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جناس
تصویر جناس
همجنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناسا
تصویر شناسا
شناسنده، عارف، واقف، مطلع، خبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشناس
تصویر نشناس
منکر، انکار کننده، نمک نشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنار
تصویر شنار
ننگ و رسوایی کبک رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شناسا
تصویر شناسا
((ش))
شناسنده، دریافت کننده
فرهنگ فارسی معین
((ش س))
جزیی از فعل است که در هر صیغه تغییر می کند و مفهوم شخص و عدد را به فعل می افزاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شانس
تصویر شانس
بخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شناسا
تصویر شناسا
معرفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شناسه
تصویر شناسه
تعریف، معرف، شاخص، ID، مشخصه
فرهنگ واژه فارسی سره
آشنا، آگاه، معرف، نامی، واقف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشنا، فامیل و خویشاوند
فرهنگ گویش مازندرانی