دراز تندار از مردم و شتر. (منتهی الارب). شناحی و شناحی ّ، دراز و تن دار از شتر و فقط ماده شتر را شناحیه گویند. (از اقرب الموارد). دراز تنومند و فربه از مردم و از شتر. یقال: رجل شناح و رجل شناحی، مرد دراز تنومند. و بکر شناح و بکر شناحی، شتر جوان. (ناظم الاطباء)
دراز تندار از مردم و شتر. (منتهی الارب). شَناحی و شَناحی ّ، دراز و تن دار از شتر و فقط ماده شتر را شناحیه گویند. (از اقرب الموارد). دراز تنومند و فربه از مردم و از شتر. یقال: رجل شناح و رجل شناحی، مرد دراز تنومند. و بکر شناح و بکر شناحی، شتر جوان. (ناظم الاطباء)
دراز تن دار از مردم و شتر. (منتهی الارب). فقط به ماده شتر دراز تن دار و شادمان اطلاق شود: بکره شناحیه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دختر دراز و شادمان و سمین و فربه. (ناظم الاطباء)
دراز تن دار از مردم و شتر. (منتهی الارب). فقط به ماده شتر دراز تن دار و شادمان اطلاق شود: بکره شناحیه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دختر دراز و شادمان و سمین و فربه. (ناظم الاطباء)
دراز و تن دار از مردم و شتر. (منتهی الارب). دراز و تن دار از شتر. (از اقرب الموارد) ، بکر شناح، شتر جوانه. (منتهی الارب). شتر جوان و اصل آن شناحی به یاء و مخفف بود و بعلت التقاء ساکنین (میان یاءو تنوین) یاء حذف گردیده است. (از اقرب الموارد)
دراز و تن دار از مردم و شتر. (منتهی الارب). دراز و تن دار از شتر. (از اقرب الموارد) ، بکر شناح، شتر جوانه. (منتهی الارب). شتر جوان و اصل آن شناحی به یاء و مخفف بود و بعلت التقاء ساکنین (میان یاءو تنوین) یاء حذف گردیده است. (از اقرب الموارد)
بیشرمی و گستاخی و بی ادبی و شوخی. (ناظم الاطباء). بیحیایی و شوخی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بزبان آوردن سخنان خلاف شرع. (ناظم الاطباء) ، شطحیات گفتن. (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). رجوع به شطح و شطحات و شطحیات شود
بیشرمی و گستاخی و بی ادبی و شوخی. (ناظم الاطباء). بیحیایی و شوخی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بزبان آوردن سخنان خلاف شرع. (ناظم الاطباء) ، شطحیات گفتن. (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). رجوع به شطح و شطحات و شطحیات شود
نوعی از کباب و نوعی از طعام باشد که با هم در فرن پزند. (برهان) (آنندراج). نوعی از طعام و کباب که با هم مخلوط پزند و از اشعار بسحاق معلوم میشود که آن را در سطل که ظرفی است مخصوص مینهادند چه در همه جا سطل شراحی گفته است. (فرهنگ لغات دیوان بسحاق اطعمه ص 179). قسمی از کباب که شرحه شرحه کرده باشند: سطلکی چند شراحی به موقع باشد که بچینیم در این خوان ز یمین و ز یسار. بسحاق (دیوان اطعمه). چندان بنشین تا بپزد دیگ شراحی کان لحظه به دل میرسد از دوست پیامی. بسحاق (دیوان اطعمه)
نوعی از کباب و نوعی از طعام باشد که با هم در فرن پزند. (برهان) (آنندراج). نوعی از طعام و کباب که با هم مخلوط پزند و از اشعار بسحاق معلوم میشود که آن را در سطل که ظرفی است مخصوص مینهادند چه در همه جا سطل شراحی گفته است. (فرهنگ لغات دیوان بسحاق اطعمه ص 179). قسمی از کباب که شرحه شرحه کرده باشند: سطلکی چند شراحی به موقع باشد که بچینیم در این خوان ز یمین و ز یسار. بسحاق (دیوان اطعمه). چندان بنشین تا بپزد دیگ شراحی کان لحظه به دل میرسد از دوست پیامی. بسحاق (دیوان اطعمه)
به صورت ترکیب به معنی شناسایی و آگاهی به کار می رود و ترکیبات ذیل در آن هست: - آب شناسی. آدم شناسی. انجم شناسی. ایران شناسی. جمجمه شناسی. جنگل شناسی. جواهرشناسی. جوهرشناسی. حق شناسی. حیوان شناسی. خاک شناسی. خاورشناسی. خداشناسی. خطشناسی. خودشناسی. روانشناسی. زمین شناسی. سبک شناسی. ستاره شناسی. سخن شناسی. سکه شناسی. سنگ شناسی. شرق شناسی. شعرشناسی. عرب شناسی. قبله شناسی. قیافه شناسی. کتاب شناسی. گوهرشناسی. مردم شناسی. معدن شناسی. میکرب شناسی. نبات شناسی. نمک شناسی. وقت شناسی. هواشناسی. و رجوع به ترکیبات شناس شود
به صورت ترکیب به معنی شناسایی و آگاهی به کار می رود و ترکیبات ذیل در آن هست: - آب شناسی. آدم شناسی. انجم شناسی. ایران شناسی. جمجمه شناسی. جنگل شناسی. جواهرشناسی. جوهرشناسی. حق شناسی. حیوان شناسی. خاک شناسی. خاورشناسی. خداشناسی. خطشناسی. خودشناسی. روانشناسی. زمین شناسی. سبک شناسی. ستاره شناسی. سخن شناسی. سکه شناسی. سنگ شناسی. شرق شناسی. شعرشناسی. عرب شناسی. قبله شناسی. قیافه شناسی. کتاب شناسی. گوهرشناسی. مردم شناسی. معدن شناسی. میکرب شناسی. نبات شناسی. نمک شناسی. وقت شناسی. هواشناسی. و رجوع به ترکیبات شناس شود
جمع واژۀ شنظوه یا شناظ. سر کوه و کرانۀ آن. (از منتهی الارب). بالای کوه. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شنظاه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنظوه و شناظ و شنظاه شود
جَمعِ واژۀ شنظوه یا شناظ. سر کوه و کرانۀ آن. (از منتهی الارب). بالای کوه. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ شنظاه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنظوه و شناظ و شنظاه شود