رمیده. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ اوبهی) : سپاه جاودان از تو رمیده نگار چینیان از تو شمیده. (ویس و رامین). اگر شمیده بود عقل خصم او نشگفت بلی شمیده بود عقل در دماغ سقیم. ابوالفرج رونی. خرد جز در دماغ او شمیده سخن جز در دعای او مزور. انوری. ، ترسیده. هراسیده. ترسان. (ناظم الاطباء) (از برهان). وحشت کرده. (انجمن آرا) : شمیده من در آن میان بادیه ز سهم دیو و بانگ های های او. منوچهری. - شمیده گردیدن (گشتن) ، بیم زده و مدهوش گشتن. (یادداشت مؤلف) : ملک سپاه به راهی بردکه دیو در آن شمیده گردد و گمراه و عاجز و مضطر. فرخی. - ، خشکیدن: ور گشت شمیده گلبن زرد داده ست به سیب گونه و شم. ناصرخسرو. ، متنفر گردیده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، خشکیده از بی آبی. خوشیده. (فرهنگ فارسی معین). خوشیده از تشنگی، پیوسته نفس زننده از تشنگی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دل وی از گریه کردن و یا دویدن بطپد. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ اوبهی) ، گریان و نوحه کنان. (ناظم الاطباء). افغان کننده. (انجمن آرا). گریه و نوحه کرده و افغان نموده. (برهان) : ز غمزۀ تو مبادم امان چو جان اثیر اگر چو چشم تو بی چشم تو شمیده نیم. ؟ شبهای تیره را به سر آورده ام چو شمع زآن همچو شمع زار و نزار و شمیده ام. سیف اسفرنگ. ، آشفته. سرگردان. مدهوش. سرآسیمه. سرگشته. (ناظم الاطباء). بیهوش. (از آنندراج) (برهان). بیهوش و آشفته گردیده. (از برهان). بیهوش و پریشان. (غیاث). - شمیده دل، آشفته خاطر. پریشان دل. مضطرب و پریشان خاطر: دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر. عنصری. شمیده دل همی گشت اندر آن باغ زبانش ویس گو و دل پر از داغ. (ویس و رامین). ، شیر شرزه و خشمگین. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
رمیده. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ اوبهی) : سپاه جاودان از تو رمیده نگار چینیان از تو شمیده. (ویس و رامین). اگر شمیده بود عقل خصم او نشگفت بلی شمیده بود عقل در دماغ سقیم. ابوالفرج رونی. خرد جز در دماغ او شمیده سخن جز در دعای او مزور. انوری. ، ترسیده. هراسیده. ترسان. (ناظم الاطباء) (از برهان). وحشت کرده. (انجمن آرا) : شمیده من در آن میان بادیه ز سهم دیو و بانگ های های او. منوچهری. - شمیده گردیدن (گشتن) ، بیم زده و مدهوش گشتن. (یادداشت مؤلف) : ملک سپاه به راهی بردکه دیو در آن شمیده گردد و گمراه و عاجز و مضطر. فرخی. - ، خشکیدن: ور گشت شمیده گلبن زرد داده ست به سیب گونه و شم. ناصرخسرو. ، متنفر گردیده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، خشکیده از بی آبی. خوشیده. (فرهنگ فارسی معین). خوشیده از تشنگی، پیوسته نفس زننده از تشنگی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دل وی از گریه کردن و یا دویدن بطپد. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ اوبهی) ، گریان و نوحه کنان. (ناظم الاطباء). افغان کننده. (انجمن آرا). گریه و نوحه کرده و افغان نموده. (برهان) : ز غمزۀ تو مبادم امان چو جان اثیر اگر چو چشم تو بی چشم تو شمیده نیم. ؟ شبهای تیره را به سر آورده ام چو شمع زآن همچو شمع زار و نزار و شمیده ام. سیف اسفرنگ. ، آشفته. سرگردان. مدهوش. سرآسیمه. سرگشته. (ناظم الاطباء). بیهوش. (از آنندراج) (برهان). بیهوش و آشفته گردیده. (از برهان). بیهوش و پریشان. (غیاث). - شمیده دل، آشفته خاطر. پریشان دل. مضطرب و پریشان خاطر: دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر. عنصری. شمیده دل همی گشت اندر آن باغ زبانش ویس گو و دل پر از داغ. (ویس و رامین). ، شیر شرزه و خشمگین. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
دهی است از بخش موسیان شهرستان دشت میشان، واقع در 43000گزی جنوب باختری موسیان، سر راه اتومبیل رو دزفول به موسیان، با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش موسیان شهرستان دشت میشان، واقع در 43000گزی جنوب باختری موسیان، سر راه اتومبیل رو دزفول به موسیان، با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. این ده در دشت واقع و سکنۀ آن 600 تن میباشد. آب آن از رود خانه کرخه و محصول آن غلات، صیفی، سبزی، هندوانه و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه شوسه دارد و دارای دبستان است. ساکنین از طایفۀ بنی طرب می باشند. قصر شیخ خزعل در این آبادی است که فعلاً در اختیار اداره کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. این ده در دشت واقع و سکنۀ آن 600 تن میباشد. آب آن از رود خانه کرخه و محصول آن غلات، صیفی، سبزی، هندوانه و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه شوسه دارد و دارای دبستان است. ساکنین از طایفۀ بنی طرب می باشند. قصر شیخ خزعل در این آبادی است که فعلاً در اختیار اداره کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ابونصر محمد بن احمد بن حسن شمیدیزگی ازدی. از حسن بن علی خلال و محمد بن ابی عمر عدنی و جز آن دو روایت دارد و عبدالرحمن بن ابوالفتح سراج و جز وی از او روایت کرده اند. او حسن الحدیث است. (از لباب الانساب)
ابونصر محمد بن احمد بن حسن شمیدیزگی ازدی. از حسن بن علی خلال و محمد بن ابی عمر عدنی و جز آن دو روایت دارد و عبدالرحمن بن ابوالفتح سراج و جز وی از او روایت کرده اند. او حسن الحدیث است. (از لباب الانساب)