شملید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی شملید است که حلبه و شنبلیله باشد. (برهان). حلبه. شملید. شنبلید. شنبلیت. سملیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
شملید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی شملید است که حلبه و شنبلیله باشد. (برهان). حلبه. شملید. شنبلید. شنبلیت. سملیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)
پوشه. (لغات فرهنگستان). لفافۀ کاغذی که نوشته های اداری را در آن گذارند. پوشه. (فرهنگ فارسی معین). در فرانسه بمعنی پیراهن است و سابقاً در فارسی پوشه را می گفتند. (از لغات فرهنگستان). رجوع به مادۀ پوشه شود، نوعی صفحات کاغذی ضخیم تر از ورق کاغذ و نازکتر از مقوا و از آن جلد کتاب کنند
پوشه. (لغات فرهنگستان). لفافۀ کاغذی که نوشته های اداری را در آن گذارند. پوشه. (فرهنگ فارسی معین). در فرانسه بمعنی پیراهن است و سابقاً در فارسی پوشه را می گفتند. (از لغات فرهنگستان). رجوع به مادۀ پوشه شود، نوعی صفحات کاغذی ضخیم تر از ورق کاغذ و نازکتر از مقوا و از آن جلد کتاب کنند
سرمای سخت بود. (لغت فرس اسدی) : از دوری تو دیر شدم ای صنم آگاه چون قصد تو کردم شخلیزم زد بر راه. (از لغت فرس اسدی). فرهنگهای دیگر این کلمه را شجلیز ضبط کرده اند
سرمای سخت بود. (لغت فرس اسدی) : از دوری تو دیر شدم ای صنم آگاه چون قصد تو کردم شخلیزم زد بر راه. (از لغت فرس اسدی). فرهنگهای دیگر این کلمه را شجلیز ضبط کرده اند
شجد است که سرمای سخت باشد. (برهان). سرمای سخت. (اوبهی). شجد. (فرهنگ جهانگیری). سرمای سخت. (انجمن آرا) : از دوری تو دیر شدم ای صنم آگاه چون قصد تو کردم شجلیزم زد بر راه. (لغت فرس اسدی). و رجوع به شجد شود
شجد است که سرمای سخت باشد. (برهان). سرمای سخت. (اوبهی). شجد. (فرهنگ جهانگیری). سرمای سخت. (انجمن آرا) : از دوری تو دیر شدم ای صنم آگاه چون قصد تو کردم شجلیزم زد بر راه. (لغت فرس اسدی). و رجوع به شجد شود
شملید. حلبه و شمبلیله. شلمیز. (ناظم الاطباء). اسم هندی حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. شملید. (از برهان) (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود
شملید. حلبه و شمبلیله. شلمیز. (ناظم الاطباء). اسم هندی حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. شملید. (از برهان) (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود
شملیت. شلمیز. حلبه و شمبلیله. (منتهی الارب). رستنی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. (از برهان) (آنندراج). حلبه. (نصاب الصبیان). شملیز. شنبلیت. شنبلید. شمبلید. حلبه. شنبلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به شملیت و مترادفات دیگرشود، گلی زرد و خوشبو. (منتهی الارب) (از برهان)
شملیت. شلمیز. حلبه و شمبلیله. (منتهی الارب). رستنی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. (از برهان) (آنندراج). حلبه. (نصاب الصبیان). شملیز. شنبلیت. شنبلید. شمبلید. حلبه. شنبلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به شملیت و مترادفات دیگرشود، گلی زرد و خوشبو. (منتهی الارب) (از برهان)
حلبه و تخم شنبلیله. (ناظم الاطباء) (از برهان). حلبه که شنبلیله باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج). به یونانی فریقه خوانند. (برهان). رجوع به شنبلیله و شملیز و حلبه شود
حلبه و تخم شنبلیله. (ناظم الاطباء) (از برهان). حلبه که شنبلیله باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج). به یونانی فریقه خوانند. (برهان). رجوع به شنبلیله و شملیز و حلبه شود