جدول جو
جدول جو

معنی شملید - جستجوی لغت در جدول جو

شملید
شنبلیله، گیاهی علفی و یک ساله، با شاخه های نازک و گل های زرد که به عنوان سبزی خوراکی و معمولاً به صورت پخته مصرف می شود، شنبلید، شلمیز، حلبة
تصویری از شملید
تصویر شملید
فرهنگ فارسی عمید
شملید
(شَ)
شملیت. شلمیز. حلبه و شمبلیله. (منتهی الارب). رستنی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. (از برهان) (آنندراج). حلبه. (نصاب الصبیان). شملیز. شنبلیت. شنبلید. شمبلید. حلبه. شنبلیله. (یادداشت مؤلف). رجوع به شملیت و مترادفات دیگرشود، گلی زرد و خوشبو. (منتهی الارب) (از برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
نرم کردن پوست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
شنبلید، شمبلیله. گیاهی مأکول که تخم آنرا به تازی حلبه گویند و در خورشها و اشکنه ها تازه و خشک آنرا داخل می کنند. (ناظم الاطباء). شمبلیت. (از غیاث) (از آنندراج). رجوع به شمبلیله و شمبلیت شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ناقه شملیل، ماده شتر سبک و شتابرو. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمل شملیل، شترشتابرو. (از اقرب الموارد). رجوع به شملّه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شملید. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی شملید است که حلبه و شنبلیله باشد. (برهان). حلبه. شملید. شنبلید. شنبلیت. سملیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شملید. حلبه و شمبلیله. شلمیز. (ناظم الاطباء). اسم هندی حلبه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. شملید. (از برهان) (آنندراج). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یکی از مترجمان و نقلۀ کتب از زبانهای دیگر به عربی. (ابن الندیم). او راست نقل مقالۀ لام کتاب الحروف ارسطو، از تفسیر ثامسطوس و نقل کتاب الکیسوس جالینوس به عربی. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از املید
تصویر املید
نرم ونازک، بیابان
فرهنگ لغت هوشیار