شالی که بر دوش اندازند و یا بر سر مانند دستار پیچند. (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) : اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند القاب بندقی به سراسر نوشته اند. نظام قاری. شمله کاین عزتم ز دولت اوست گردنم زیر بار منت اوست. نظام قاری. خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد خوشدل آن خرقه که با وصله وصالی دارد. نظام قاری. امیدوارم که عاطفت آن حضرت چون شمله شامل حال این تنگ لباس گشته بفرمایید. (نظام قاری ص 148) ، علاقۀ دستار. تحت الحنک. شاشوله. شاغوله. (ناظم الاطباء). علاقۀ دستار. (از برهان). - شملۀ دستار، ریشه و طره و علاقه و دنبوقه و فش پایان آن که زینت دستار است و آن تارهای آن است بی پود. (یادداشت مؤلف) : غذبه، شملۀ دستار. سمط، شملۀ دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده. (منتهی الارب). ، دم. دنباله. دنبال. (یادداشت مؤلف)
شالی که بر دوش اندازند و یا بر سر مانند دستار پیچند. (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا) : اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند القاب بندقی به سراسر نوشته اند. نظام قاری. شمله کاین عزتم ز دولت اوست گردنم زیر بار منت اوست. نظام قاری. خرم آن شمله که با ریشه خیالی دارد خوشدل آن خرقه که با وصله وصالی دارد. نظام قاری. امیدوارم که عاطفت آن حضرت چون شمله شامل حال این تنگ لباس گشته بفرمایید. (نظام قاری ص 148) ، علاقۀ دستار. تحت الحنک. شاشوله. شاغوله. (ناظم الاطباء). علاقۀ دستار. (از برهان). - شملۀ دستار، ریشه و طره و علاقه و دنبوقه و فش پایان آن که زینت دستار است و آن تارهای آن است بی پود. (یادداشت مؤلف) : غذبه، شملۀ دستار. سمط، شملۀ دستار بر سینه و هر دو کتف افتاده. (منتهی الارب). ، دم. دنباله. دنبال. (یادداشت مؤلف)
ابن طیسله بن جبار. از طایفۀ بنی نویره بن مالک، و از غطفان است. او از شاعران نامدار قرن اول هجری است و اشعاری در مدح محمد بن ولید بن عبدالملک دارد. درگذشت شمعله به سال 100 هجری قمری می باشد.. وی از گویندگان عرب است. (منتهی الارب) ابن الاخضر بن هبیره الضبی. شاعر نامدار دورۀ جاهلی. از حماسه سرایان عرب بود و از وی قصاید حماسی بجای مانده است.. وی از شاعران عرب است. (از منتهی الارب)
ابن طیسله بن جبار. از طایفۀ بنی نویره بن مالک، و از غطفان است. او از شاعران نامدار قرن اول هجری است و اشعاری در مدح محمد بن ولید بن عبدالملک دارد. درگذشت شمعله به سال 100 هجری قمری می باشد.. وی از گویندگان عرب است. (منتهی الارب) ابن الاخضر بن هبیره الضبی. شاعر نامدار دورۀ جاهلی. از حماسه سرایان عرب بود و از وی قصاید حماسی بجای مانده است.. وی از شاعران عرب است. (از منتهی الارب)
محمد بن حسن بن سهل، برادر ذوالریاستین فضل بن سهل. این مرد از طرفداران علوی صاحب زنج بود و بعد تسلیم خلیفه شد و در خفا برای علویان دعوت کرد و به سال 286 هجری قمری کشته شد. (مروج الذهب ج 2 ص 333).... در عهد معتضد از وی سعایت کردند که از برای مرد گمنامی دعوت می کند و گروهی از لشکریان را فاسد کرده است و معتضد او را با عبدالله بن المهتدی بگرفت و هرچه از شمیله پرسیدند به چیزی اقرار نکرد. پس او را به خشبۀ خیمه بستند و آتش برافروختند و شمیله را بر آن آتش کباب کردند... و اقرار نکرد تا سرش ببریدند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 367)
محمد بن حسن بن سهل، برادر ذوالریاستین فضل بن سهل. این مرد از طرفداران علوی صاحب زنج بود و بعد تسلیم خلیفه شد و در خفا برای علویان دعوت کرد و به سال 286 هجری قمری کشته شد. (مروج الذهب ج 2 ص 333).... در عهد معتضد از وی سعایت کردند که از برای مرد گمنامی دعوت می کند و گروهی از لشکریان را فاسد کرده است و معتضد او را با عبدالله بن المهتدی بگرفت و هرچه از شمیله پرسیدند به چیزی اقرار نکرد. پس او را به خشبۀ خیمه بستند و آتش برافروختند و شمیله را بر آن آتش کباب کردند... و اقرار نکرد تا سرش ببریدند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 367)
شمع خواه از موم باشد و یا از پیه. (برهان). شمع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوعی از برنج. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). در فرهنگهای دسترس من جز یک شعر بسحاق شاهدی برای شماله نیست، ولی در سروری، شعوری و برهان به این کلمه معنی شمع نیز داده اند و گمان می کنم فرهنگ نویسی بار اول معنی شماله را ندانسته و آنرا صفت گونه برای برنج دانسته بمعنی شمع (در همین شعر). فرهنگ انجمن آرا با این که تذکر نداده گویا ملتفت این خطا بوده و معنی شمع را به شماله نداده است. (یادداشت مؤلف) : آن شمعها که در دل بسحاق برفروخت از رهگذار نور برنج شماله بود. بسحاق اطعمه
شمع خواه از موم باشد و یا از پیه. (برهان). شمع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوعی از برنج. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). در فرهنگهای دسترس من جز یک شعر بسحاق شاهدی برای شماله نیست، ولی در سروری، شعوری و برهان به این کلمه معنی شمع نیز داده اند و گمان می کنم فرهنگ نویسی بار اول معنی شماله را ندانسته و آنرا صفت گونه برای برنج دانسته بمعنی شمع (در همین شعر). فرهنگ انجمن آرا با این که تذکر نداده گویا ملتفت این خطا بوده و معنی شمع را به شماله نداده است. (یادداشت مؤلف) : آن شمعها که در دل بسحاق برفروخت از رهگذار نور برنج شماله بود. بسحاق اطعمه