شیربرز. شیراندام. صاحب پیکری شیرمانند. دارای پیکری چون شیر نیرومند و درشت. (از یادداشت مؤلف) ، کنایه از قوی و بسیار نیرومند و بزرگ. (یادداشت مؤلف) : دشمن سگ نهاد فعل سگی بر شه شیرپیکر اندازد. خاقانی. کاین شاهسوار شیرپیکر روی عرب است و پشت لشکر. نظامی. اگرچه شیرپیکر بود پرویز ملک بود و ملک باشد گران خیز. نظامی. ، دارای تصویر شیر. - شیرپیکر درفش، درفش شیرپیکر. اختر و علمی که تصویر شیر بر آن باشد: یکی شیرپیکر درفش بنفش درفشان گهر در میان درفش. فردوسی. به چنگ اندرون شیرپیکر درفش بر آن غیبۀ رنگ خورده بنفش. فردوسی. دگر شیرپیکر درفشی به سام بداد و سپهبدش فرمود نام. اسدی. - علم شیرپیکر، درفش شیرپیکر. اختری که بر آن عکس شیر باشد: ز سایۀ علم شیرپیکرت نه عجب که لرزه بر تن شیران فتد چو شیر علم. سعدی. - گرزۀ شیرپیکر، گرزی که همانند شیر ساخته شده باشد: بر او حمله ای برد چون شیر مست یکی گرزۀ شیرپیکر بدست. نظامی
شیربرز. شیراندام. صاحب پیکری شیرمانند. دارای پیکری چون شیر نیرومند و درشت. (از یادداشت مؤلف) ، کنایه از قوی و بسیار نیرومند و بزرگ. (یادداشت مؤلف) : دشمن سگ نهاد فعل سگی بر شه شیرپیکر اندازد. خاقانی. کاین شاهسوار شیرپیکر روی عرب است و پشت لشکر. نظامی. اگرچه شیرپیکر بود پرویز ملک بود و ملک باشد گران خیز. نظامی. ، دارای تصویر شیر. - شیرپیکر درفش، درفش شیرپیکر. اختر و عَلَمی که تصویر شیر بر آن باشد: یکی شیرپیکر درفش بنفش درفشان گهر در میان درفش. فردوسی. به چنگ اندرون شیرپیکر درفش بر آن غیبۀ رنگ خورده بنفش. فردوسی. دگر شیرپیکر درفشی به سام بداد و سپهبدْش فرمود نام. اسدی. - علم شیرپیکر، درفش شیرپیکر. اختری که بر آن عکس شیر باشد: ز سایۀ علم شیرپیکرت نه عجب که لرزه بر تن شیران فتد چو شیر علم. سعدی. - گرزۀ شیرپیکر، گرزی که همانند شیر ساخته شده باشد: بر او حمله ای برد چون شیر مست یکی گرزۀ شیرپیکر بدست. نظامی