جدول جو
جدول جو

معنی شمعسان - جستجوی لغت در جدول جو

شمعسان(شَ)
مانند شمع. چون شمع:
شاهدان را همه چون موم توان کردن نرم
شمعسان با تو اگر سیم و زری مستوفاست.
اثیر اومانی.
رجوع به ماده های شمعصفت و شمعوش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماساس
تصویر شماساس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سالاری بزرگ و برگزیده در سپاه توران زمان افراسیاب پادشاه تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمیران
تصویر شمیران
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی و جزو سپاه پیران ویسه در زمان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمعدانی
تصویر شمعدانی
گیاهی علفی و زینتی با برگ های درشت و گل هایی به رنگ های قرمز، صورتی یا سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورسان
تصویر شورسان
شورستان، شوره زار، زمین پرشوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارسان
تصویر شارسان
شهرستان، برای مثال برآورد پرمایه ده شارسان / شد آن شارسان ها کنون خارسان (فردوسی۲ - ۱۹۰۸)، یکی شارسانی برآورد شاه / پر از برزن و کوی و بازارگاه (فردوسی۵/۵ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمعدان
تصویر شمعدان
جای شمع، ظرفی که در آن شمع برای روشن کردن قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
در شواهد زیر ظاهراً مراد شوره زارهای میان مسکن نعمان بن منذر (حیره) و مدائن است:
که از کشور شورسان بود مرز
کسی خاک او را ندانست ارز،
فردوسی،
ره شورسان تا در طیسفون
زمین خیره شد زیر نعل اندرون،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
مخفف شورستان، شوره ستان، نمک زار، (یادداشت مؤلف)، شوره زار، زمین شوره، شوره کات
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام پهلوانی تورانی. (ناظم الاطباء). نام مبارزی بوده تورانی که به دست قارن پسر کاوه کشته شد. (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). شماس:
شماساس و دیگر خزروان گرد
ز لشکر سواران بدیشان سپرد.
فردوسی.
رجوع به شماس شود
نام پهلوانی ایرانی. (ناظم الاطباء). نام پهلوانی ایرانی در لشکر سیاوش و شماساش نیز گفته اند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
کسانی که بر کیش شماس آتش پرست می باشند. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از برهان). قومی که کافر باشند. (غیاث). نام جماعتی که دین شماس عدل ترسا داشته باشند و ایشان را به عربی شماسی به تشدید میم گویند و این لغت عربی است. (آنندراج) (انجمن آرا) ، کشیشانی که موی میانۀ سر خود را میتراشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
محله ای است از اصفهان و جعفر بن ناجیۀ شمیکانی اصفهانی بدانجا منسوب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
مخفف شارستان، شهرستان، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
برآورد پرمایه ده شارسان
شد آن شارسانها کنون خارسان،
فردوسی،
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
تو گفتی همی شارسان برفروخت،
فردوسی،
پس بیش مشنو آن سخن باطل کسی
کز شارسان علم سوی روستا شده ست،
ناصرخسرو،
در مدینه ی علم ایزد جغدکان را جای نیست
جغدکان از شارسانها قصد زی ویران کنند،
ناصرخسرو،
، کوشک و عمارتی را گویند که بر چهار سوی آن بساتین باشد، (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، و رجوع به شارستان شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
ضمیر منفصل دوم شخص جمع. امروزه از ضمایر شخصی (ما) و (شما) را در تداول عامه با (ها) جمع بندند: ماها، شماها. ولی به حکم شواهد بدست آمده در زبان ادب قدیم (ما) و (شما) را جمع می بسته اند آن هم با (ان) نه با (ها) به صورت مایان و شمایان:
قوم را گفتم چونید شمایان به نبید
همه گفتند صواب است صواب است صواب.
فرخی.
شمایان را از این اخبار تفصیلی دادم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 57). لشکر را گفت فردا شمایان را مثال داده آید که سوی هرات بر چه جمله باید رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). گفتا بزرگ غلطا که شمایان را افتاده است که اگر قدم شما از خراسان بجنبد هیچ جای بر زمین قرار نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 582). شمایان را باید اینجا احتیاط کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552). رجوع به شما شود
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
قصبه یا دهی است در اندلس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ شاعب. هر دو دوش. (منتهی الارب). رجوع به شاعب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀشاعر و آن دو رگ است در دو ورک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ سَ)
به صیغۀ تثنیه، نام دو جنت در مقابل فردوس. (آنندراج) (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام کتابی است از فرزانه بهرام بن فرهاد پارسی که موسوم است به چهار چمن، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، و رجوع به شارستان و شارستان چهارچمن شود
لغت نامه دهخدا
باغی بزرگ در دومنزلی اورگنج به خوارزم دیده شده بدین نام یعنی چارچمن که از هر خیابانی که می رفتی به حوضی رسیدی و باز چهار خیابان دیگر و بدین صورت تا آخر، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، و رجوع به چارچمن شود
لغت نامه دهخدا
قصبۀ ولایت طارم است و به کنارشهر قلعه ای بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است و سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزی بمیان قلعه فروبرده تا کنار رودخانه. (سفرنامۀ ناصرخسرو). نام قلعه ای. حمداﷲ مستوفی گوید: دوم به طارم سفلی توابع قلعۀ شمیران پنجاه پاره دیه و مزرعه بوده است. الون، خورنق، شرزورلرد و کلچ از معظمات آن است. (نزهه القلوب ج 3 ص 65). رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ذیل ص 373 شود
لغت نامه دهخدا
در حال آماسیدن
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤمنی بود از آل فرعون. (منتهی الارب). از خدام فرعون که موسی را اخبار نمود به قصد قصاص فرعون. (ازحبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 31). یک تن از سه تن آل فرعون که پنهانی به موسی ایمان آوردند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دو آبکست در زمین هموار نرم و آن سرکوهی است نرم دراز به طرف بنی غافره. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
معرب آن نیز شمعدان است و به صورت شمعدانات و شماعدین جمع بندند. ظرفی که در آن شمع قرار گیرد. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). ظرفی که در آن شمع چراغ را می گذارند. قندیل. کبه دان. (ناظم الاطباء). آنچه در آن شمع نهند سوختن و روشنی دادن را، مانند پیه سوز که پیه در آن نهند همین مقصود را. (یادداشت مؤلف). از قبیل چراغدان. (آنندراج). استوانۀ کوتاه دیواره به قطر شمعی که بر پایه ای نصب باشد و بن شمع در آن استوانه نهند و چون گیرد شمع را در استوانۀ بلورین قرار دهند و آن را لاله گویند:
اشک نیاز ریخته چشم تو شمعوار
وز سوز روضۀ نبوی شمعدان شده.
خاقانی.
لاله در بزم چمن شمع معنبر برفروخت
بهر شمعش نرگس از زر شمعدان می آورد.
خواجه سلمان (از آنندراج).
امید هست که روشن بودبر او شب کور
که شمعدان مکارم ز پیش بفرستاد.
سعدی.
، لگن. (یادداشت مؤلف) (تفلیسی) (زمخشری). لقن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ سَ)
شماع. کسی که شمع می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء). مرادف شمعریز. (آنندراج) :
چراغی که می سازی از جام مل
نمی آید از شمعسازان گل.
ملا طغرا (از آنندراج).
رجوع به شمعریز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عِ)
جایی که در آن شمعهای افروخته بسیار باشد. (ناظم الاطباء). آنجا که شمع فروزان بسیار باشد از عالم (از قبیل) شررستان. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سپنداره از گیاهان گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که تیره خاصی به نام شمعدانی ها را به وجود می آورد. گلهایش منظم و دارای 5 کاسبرگ است که گاهی تا وسط به هم چسبیده اند. جام شمعدانی رنگین و تعداد پرچمها 5 و در بساک آن ها دو کیسه گرده موجود است. گلهایش قرمز صورتی سفید و ارغوانی دیده می شود. این گیاه دارای گونه های متعدد است و به عنوان گیاه زینتی در اکثر باغچه ها و گلدانها و باغها کشت می شود. برای ازدیادش معمولا از قلمه استفاده می کنند گل شمعدانی شمعدانی الغر نوقی العثر. یا شمعدانی پیچ. گونه ای شمعدانی که ساقه اش به تکیه گاهها می پیچد. یا شمعدانی دهن اژدر. گونه ای شمعدانی که دارای گلهای خوشه ای است و در تابستان گل می دهد و پایاست. تعداد گلهایش بر روی هر پایه 2 تا 3 عدد است. یا شمعدانی عطری. گونه ای شمعدانی که داری برگهای بسیار معطر است و بوی مطبوع عطر مخصوصا با لمس برگها بیشتر استشمام میشود. گیاه مذبور هم مانند شمعدانی جزو گلهای زینتی است و در گلدانها کشت می شود. گل عطر بر گ عطر برگ مشک عطری گل عطری عتر مسیکه غرنوقی جرانیون غرانیون. یا شمعدانی گرد رگ. گونه ای شمعدانی که بر گهایش از گونه ای دیگر دارای بریدگی های کمتری دارد و تقریبا گرد است. گلهای این گونه قرمز و درشت اندامهای گیاه کرک دار است. غارانیون. یا شمعدانی گل درشت. گونه ای شمعدانی که دارای گلهایی درشت است و به همین جهت از انواع دیگر مرغوب تر است شمعدانی درشت گلدانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمعیات
تصویر شمعیات
دار شمالگان (دار شیشعان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاعبان
تصویر شاعبان
دوش ها هردودوش
فرهنگ لغت هوشیار
شهرستان شهر مدینه، نفس شهر یعنی دکان ها و خانه ها که بر گرداگرد ارگ یا قهندز ساخته باشند هرچه در اندرون یک شهر بود مقابل ربض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمعدان
تصویر شمعدان
ظرفی که در آن شمع چراغ را میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
((شَ))
گیاهی است از رده دو لپه ای های جدا گلبرگ. گل هایش زیبا و به رنگ های سرخ یا صورتی یا ارغوانی یا سفید. از گل های زینتی است و قلمه آن را در گلدان یا باغچه می کارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارسان
تصویر شارسان
((رْ))
قسمت اصلی شهر که دیوار گرداگرد آن است و ارگ درون آن واقع است، شهرستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمعدان
تصویر شمعدان
شماله دان
فرهنگ واژه فارسی سره