جدول جو
جدول جو

معنی شمشیرین - جستجوی لغت در جدول جو

شمشیرین
نام مرتعی در حوزه ی کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمشیرزن
تصویر شمشیرزن
کسی که در جنگ کردن با شمشیر و در شمشیر زدن مهارت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمشیرگر
تصویر شمشیرگر
شمشیرساز، آنکه پیشه اش ساختن شمشیر است، سازندۀ شمشیر، شمشیرگر
فرهنگ فارسی عمید
مقابل شیرین. تلخ. که شیرین نیست، سمج. سمیج. (دهار) : جگرها خون می شد که اگر این ناشیرین تا وقت غلا در کرمان بماند چه منصوبه های ظلم فرومی چیند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 21) ، ناپسند. ناموافق. زشت. قبیح. ناخوش. نامناسب. نادلنشین: و وی را (حسنک را مواجر خواند و دشنامهای زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد عامۀ مردم وی را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زنندۀ شمشیر. آنکه در شمشیر زدن مهارت دارد. (فرهنگ فارسی معین). دلاور. بهادر. جنگی. جنگ آزموده. پهلوان. غازی. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) :
نشسته به کابل یل پیلتن
گرفته جهان ترک شمشیرزن.
فردوسی.
ابا لشکری گشن و شمشیرزن
به بیداد بگرفت شهر یمن.
فردوسی.
بجای جوانان شمشیرزن
چهل سالگان خواستی ز انجمن.
فردوسی.
هر آن کس که بود اندر آن انجمن
ز شمشیرزن مرد و از رای زن.
فردوسی.
سپه بود شمشیرزن سی هزار
همه رزمجوی و همه نامدار.
فردوسی.
هر ساعتی زنهار خواهد همی
از کلک او شمشیر شمشیرزن.
فرخی.
سواری سپردار و شمشیرزن.
اسدی.
بخانه نشستن بود کار زن
برون کار مردان شمشیرزن.
اسدی.
عیب تو جامه ت نپوشد تیغ پوشد یا قلم
گر نیی زن یا قلمزن باش یا شمشیرزن.
ناصرخسرو.
چون جد خود شمشیرزن ابر بلا اندر وغی.
ناصرخسرو.
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.
سوزنی.
ز پولادخایان شمشیرزن
کمربسته بودی هزار انجمن.
نظامی.
برون از کنیزان چابک سوار
غلامان شمشیرزن سی هزار.
نظامی.
دلیران شمشیرزن سی هزار
به مردم گزایی چو پیچنده مار.
نظامی.
ز صد شمشیرزن رای قوی به
ز صد قالب کلاه خسروی به.
نظامی.
نه خطا گفتم خطا، کو غازی شمشیرزن
تا به پیش او صفات نفس کافر گویمی.
عطار.
وقت کار از خرد تا بزرگ شریف تا وضیع همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
قلمزن نگهدار و شمشیرزن
نه مطرب که مردی نیاید ز زن.
سعدی (بوستان).
سپهدار و گردنکش و پیلتن
نکوروی و دانا و شمشیرزن.
سعدی (بوستان).
خرابی کند خصم شمشیرزن
نه چندان که دود دل پیرزن.
سعدی (بوستان).
به خیمه درون مرد شمشیرزن
برهنه نخسبد چو در خانه زن.
سعدی (بوستان).
مخنث به از مرد شمشیرزن
که روز وغاسر بتابد چو زن.
سعدی (بوستان).
دلاور دلیران شمشیرزن
نهادند شمشیر در مرد و زن.
ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شِ /شَ زَ)
صفت و عمل شمشیرزن. جنگجویی. رزم آوری. شجاعت. دلاوری. (یادداشت مؤلف) :
مردی نه به قوت است و شمشیرزنی
آن است که ظلمی بتوانی نکنی.
سعدی.
رجوع به شمشیرزن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ گَ)
کسی که شغل و کار او ساختن شمشیر است. (ناظم الاطباء). شمشیرساز. سیاف. طباع. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمشیرساز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ پَ)
که شمشیر گیرد رزم را. که شمشیر بردارد جنگ را. آشنا به شمشیرزنی. شمشیرزن. کنایه از دلاور و جنگجو. (یادداشت مؤلف) :
به سهراب گفت ای یل شیرگیر
کمندافکن و گرد شمشیرگیر.
فردوسی.
تو شمشیرگیری و او جام گیر
تو بر سر نشینی و او بر سریر.
نظامی.
رجوع به شمشیرزن شود
لغت نامه دهخدا
منسوبه به شمشیر سیفی، جمع شمشیریان. یا شمشیریان. تیره ای جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که نمونه آن شمشیر است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشیر، سگالشگران رایزنان نمارندگان جمع مشیر در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمشیر زن
تصویر شمشیر زن
آن که در شمشیر زدن مهارت دارد، دلاور بهادر جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تلخ آن چرخ ناشیرین لقب ازدست بوست کرده لب شیرین تر ازاشک طرب کز چشم بینا ریخته. (خاقانی. سج. 3) مقابل شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
سياجٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
Swordsmanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
escrime
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
ศิลปะดาบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
фехтование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
Fechten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
фехтування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
szermierka
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
剑术
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
تلوار بازی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
তলোয়ার খেলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
scherma
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
esgrima
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
kılıç ustalığı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
剣術
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
סַיָּפוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
검술
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
anggar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
तलवारबाजी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
schermkunst
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
esgrima
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
sanaa ya upanga
دیکشنری فارسی به سواحیلی