جدول جو
جدول جو

معنی شمشیرزنی - جستجوی لغت در جدول جو

شمشیرزنی
(شِ /شَ زَ)
صفت و عمل شمشیرزن. جنگجویی. رزم آوری. شجاعت. دلاوری. (یادداشت مؤلف) :
مردی نه به قوت است و شمشیرزنی
آن است که ظلمی بتوانی نکنی.
سعدی.
رجوع به شمشیرزن شود
لغت نامه دهخدا
شمشیرزنی
سياجٌ
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به عربی
شمشیرزنی
Swordsmanship
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شمشیرزنی
escrime
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شمشیرزنی
schermkunst
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به هلندی
شمشیرزنی
Fechten
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به آلمانی
شمشیرزنی
фехтування
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شمشیرزنی
szermierka
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به لهستانی
شمشیرزنی
剑术
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به چینی
شمشیرزنی
esgrima
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شمشیرزنی
scherma
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شمشیرزنی
esgrima
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شمشیرزنی
تلوار بازی
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به اردو
شمشیرزنی
तलवारबाजी
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به هندی
شمشیرزنی
তলোয়ার খেলা
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به بنگالی
شمشیرزنی
ศิลปะดาบ
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به تایلندی
شمشیرزنی
sanaa ya upanga
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شمشیرزنی
kılıç ustalığı
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شمشیرزنی
фехтование
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به روسی
شمشیرزنی
סַיָּפוּת
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به عبری
شمشیرزنی
검술
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به کره ای
شمشیرزنی
anggar
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شمشیرزنی
剣術
تصویری از شمشیرزنی
تصویر شمشیرزنی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمشیرزن
تصویر شمشیرزن
کسی که در جنگ کردن با شمشیر و در شمشیر زدن مهارت دارد
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
ابوالمظفر محمد بن عباس... شمیرانی شاوانی. از راویان است و از ابوبکر احمد بن ... نسوی الحافظ خبر شنید و ابوجعفرمحمد بن ابی علی همدانی و جز وی از او روایت دارند. به سال چهارصد و نود درگذشته است. (از لباب الانساب). در تاریخ اسلام، روات به عنوان افرادی شناخته می شوند که از پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) احادیث نقل کرده اند و در این مسیر، از دقت و امانت داری ویژه ای برخوردار بوده اند. این افراد با تحلیل دقیق سندهای حدیث، از صحت و اصالت روایات اطمینان حاصل کرده اند و در نتیجه به حفظ سنت نبوی کمک کرده اند.
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به شمیران که دیهی است در هشت فرسخی مرو. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
جویندۀ شمشیر. کنایه از جنگجو و رزم آور:
بر و بازوی شیر و خورشیدروی
دل پهلوان دست شمشیرجوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زنندۀ شمشیر. آنکه در شمشیر زدن مهارت دارد. (فرهنگ فارسی معین). دلاور. بهادر. جنگی. جنگ آزموده. پهلوان. غازی. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) :
نشسته به کابل یل پیلتن
گرفته جهان ترک شمشیرزن.
فردوسی.
ابا لشکری گشن و شمشیرزن
به بیداد بگرفت شهر یمن.
فردوسی.
بجای جوانان شمشیرزن
چهل سالگان خواستی ز انجمن.
فردوسی.
هر آن کس که بود اندر آن انجمن
ز شمشیرزن مرد و از رای زن.
فردوسی.
سپه بود شمشیرزن سی هزار
همه رزمجوی و همه نامدار.
فردوسی.
هر ساعتی زنهار خواهد همی
از کلک او شمشیر شمشیرزن.
فرخی.
سواری سپردار و شمشیرزن.
اسدی.
بخانه نشستن بود کار زن
برون کار مردان شمشیرزن.
اسدی.
عیب تو جامه ت نپوشد تیغ پوشد یا قلم
گر نیی زن یا قلمزن باش یا شمشیرزن.
ناصرخسرو.
چون جد خود شمشیرزن ابر بلا اندر وغی.
ناصرخسرو.
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.
سوزنی.
ز پولادخایان شمشیرزن
کمربسته بودی هزار انجمن.
نظامی.
برون از کنیزان چابک سوار
غلامان شمشیرزن سی هزار.
نظامی.
دلیران شمشیرزن سی هزار
به مردم گزایی چو پیچنده مار.
نظامی.
ز صد شمشیرزن رای قوی به
ز صد قالب کلاه خسروی به.
نظامی.
نه خطا گفتم خطا، کو غازی شمشیرزن
تا به پیش او صفات نفس کافر گویمی.
عطار.
وقت کار از خرد تا بزرگ شریف تا وضیع همه شمشیرزن و تیرانداز و نیزه گذار باشند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
قلمزن نگهدار و شمشیرزن
نه مطرب که مردی نیاید ز زن.
سعدی (بوستان).
سپهدار و گردنکش و پیلتن
نکوروی و دانا و شمشیرزن.
سعدی (بوستان).
خرابی کند خصم شمشیرزن
نه چندان که دود دل پیرزن.
سعدی (بوستان).
به خیمه درون مرد شمشیرزن
برهنه نخسبد چو در خانه زن.
سعدی (بوستان).
مخنث به از مرد شمشیرزن
که روز وغاسر بتابد چو زن.
سعدی (بوستان).
دلاور دلیران شمشیرزن
نهادند شمشیر در مرد و زن.
ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منسوبه به شمشیر سیفی، جمع شمشیریان. یا شمشیریان. تیره ای جزو رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که نمونه آن شمشیر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمشیر زن
تصویر شمشیر زن
آن که در شمشیر زدن مهارت دارد، دلاور بهادر جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
نام مرتعی در حوزه ی کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی