مرکز شهرستان شهرضاست که در سر راه اصفهان به شیراز واقع است و 27215 تن سکنه دارد. توضیح آنکه نام قدیم آن ’قمشه’ بود و در عصر سلطنت رضاشاه نام آن تبدیل به شهرضا گردید (1314 هجری شمسی) ، (شهرستان...) شهرستانی است در جنوب اصفهان و شامل دو بخش است (بخش حومه شهرضا، بخش سمیرم بالا) و جمعاً دارای 136 آبادی و 137804 تن سکنه است. (از فرهنگ فارسی معین)
مرکز شهرستان شهرضاست که در سر راه اصفهان به شیراز واقع است و 27215 تن سکنه دارد. توضیح آنکه نام قدیم آن ’قمشه’ بود و در عصر سلطنت رضاشاه نام آن تبدیل به شهرضا گردید (1314 هجری شمسی) ، (شهرستان...) شهرستانی است در جنوب اصفهان و شامل دو بخش است (بخش حومه شهرضا، بخش سمیرم بالا) و جمعاً دارای 136 آبادی و 137804 تن سکنه است. (از فرهنگ فارسی معین)
سرشاخۀ خرمابن که بر آن غوره باشد، خوشۀ انگور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). شاخ انگور. (دهار) ، سرکوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، سر ابر و اعلای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سپیدی پیشانی اسب که تا بتفوز نرسد. ج، شماریخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن سفیدی که بر روی اسب بود اما به لب نرسیده. (مهذب الاسماء) ، فرس ذوشمراخ، اسبی که بر پیشانی او شمراخ باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
سرشاخۀ خرمابن که بر آن غوره باشد، خوشۀ انگور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). شاخ انگور. (دهار) ، سرکوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، سر ابر و اعلای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سپیدی پیشانی اسب که تا بتفوز نرسد. ج، شَماریخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن سفیدی که بر روی اسب بود اما به لب نرسیده. (مهذب الاسماء) ، فرس ذوشمراخ، اسبی که بر پیشانی او شمراخ باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
سوختن دل را اندوه چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزانیدن عشق و اندوه یا خشم کسی را. (آنندراج). سوخته کردن اندوه یا عشق یا خشم کسی را. (مصادر زوزنی). سوزانیدن. (از اقرب الموارد) ، مغاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سوختن دل را اندوه چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزانیدن عشق و اندوه یا خشم کسی را. (آنندراج). سوخته کردن اندوه یا عشق یا خشم کسی را. (مصادر زوزنی). سوزانیدن. (از اقرب الموارد) ، مغاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
همیشه بیمار، بیمار غنج آنکه بسیار بیمار گردد، سخت بیمار: (... چون مزاج ممراض که هر چند در ترتیب غذا و قاعده احتما شرط احتیاط بیشتر بجای آرد باندک زیادتی که بکار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد) (مرزبان نامه. 1317 ص 115)
همیشه بیمار، بیمار غنج آنکه بسیار بیمار گردد، سخت بیمار: (... چون مزاج ممراض که هر چند در ترتیب غذا و قاعده احتما شرط احتیاط بیشتر بجای آرد باندک زیادتی که بکار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد) (مرزبان نامه. 1317 ص 115)