جدول جو
جدول جو

معنی شمردلی - جستجوی لغت در جدول جو

شمردلی
(شَ مَ دَ لی ی)
دراز. (از اقرب الموارد). شمردل. رجوع به شمردل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شورعلی
تصویر شورعلی
(پسرانه)
شور (فارسی + علی (عربی) مرکب از شور (هیجان) + علی (بلندمرتبه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرعلی
تصویر شیرعلی
(پسرانه)
مرکب از شیر (شجاع) + علی (بلند مرتبه)، نام طایفه ای از طوایف کهگیلویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکرعلی
تصویر شکرعلی
(پسرانه)
(به ضم شین) عربی مرکب از شکر (سپاس) + علی (بلندمرتبه)
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ مَ دَ لَ)
ماده شتر خوب صورت نیکوخلقت. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شمردل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ مَ / مُ دَ / دِ)
تعداد. شمار. (ناظم الاطباء) ، وضوح و روشنی در سخن: با شمردگی سخن می گفت. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شمار شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ دِ)
حالت و کیفیت شتردل. بددلی. کین توزی. کینه وری. نامردی که ضد بهادری است. (غیاث اللغات). نامردی. (ناظم الاطباء) :
مرا غمی است شتروارها به حجرۀ تن
شتردلی نکنم غم کجا و حجرۀمن.
کاتبی.
، خوف. ترس. هراس. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتردلی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ مَ / مُ دَ)
قابل شمردن. قابل شمارش. شایستۀ شمار و محاسبه. معدود، چون: گردو، خیار و بادنجان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دا)
نام گیاهی یا درختی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ)
جوان سبک و شتاب رو از شتر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چست. شتر نیکو و تیزرو. (دهار). چست. نیک رفتار. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) ، نیکوخلقت. خوب سیرت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اشتری نیکوخلق و دراز. (مهذب الاسماء). شمردله، مرد جوان باقوت. (دهار). جوان قوی از هرچه باشد. (مقدمۀ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3) ، دراز. (از اقرب الموارد). شمردلی
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ)
ابن عبدالله بن رؤبه بن سلمۀ لیثی، از شاعران عرب در دورۀ اموی متوفای حدود سال 107 هجری قمری و معاصر جریر و فرزدق و ساکن خراسان بود و مرثیه نیکو می سرود. (فرهنگ فارسی معین)
ابن شریک بن عبدالملک، شاعر هجاء عرب متوفا در حدود سال 80 هجری قمری وی از بنی ثعلبه بن یربوع از تمیم بود و قصیده و رجز را نیکو می گفت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
دارای یک رای و اندیشه بودن، اتفاق اتحاد، صمیمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم دلی
تصویر کم دلی
بزدلی بی جراتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشمردنی
تصویر نشمردنی
غیر قابل شمارش، ناشمردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمردل
تصویر شمردل
سبکسر جوان خام، تند رو، نیکروی، نیکخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم دلی
تصویر کم دلی
جبن، ترس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
Congeniality
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
convivialité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
সান্নিধ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
ידידותיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
親和性
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
亲和性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
urafiki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
친화성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
uyumluluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
cordialidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
सुलभता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
convivialità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
Geselligkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
gezelligheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
дружелюбність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
дружелюбие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
serdeczność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
congenialidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هم دلی
تصویر هم دلی
keramah-tamahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی