- شمردل
- سبکسر جوان خام، تند رو، نیکروی، نیکخوی
معنی شمردل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
محسوب
احتساب
کینه ور، بد دل
بد اندام، دراز و کج: مرد
حساب کرده شماره کرده، محسوب داشته، واضح با فاصله: شمرده صحبت می کند
تعداد نمودن و حساب کردن
با جرات، دلیر، شجاع
شجاع، دلیر، دلاور، باجرات
بددل و ترسو، کینه دل، کینه جو، برای مثال ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم / که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز (ظهیرالدین فاریابی - ۲۰۸)
شماره کردن، حساب کردن، به شمار آوردن
شمارده، شماریده، حساب شده، به شمارآمده
Enumerate
перечислять
aufzählen
перераховувати
wymieniać
enumerar
enumerare
enumerar
énumérer
opsommen
गिनना
menghitung
למנות
sıralamak