جدول جو
جدول جو

معنی شمراخ - جستجوی لغت در جدول جو

شمراخ
(شِ)
سرشاخۀ خرمابن که بر آن غوره باشد، خوشۀ انگور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). شاخ انگور. (دهار) ، سرکوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، سر ابر و اعلای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سپیدی پیشانی اسب که تا بتفوز نرسد. ج، شماریخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن سفیدی که بر روی اسب بود اما به لب نرسیده. (مهذب الاسماء) ، فرس ذوشمراخ، اسبی که بر پیشانی او شمراخ باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شمراخ
سر شاخه، خوشه: انگور خرما، سر کوه، سر ابر بنگرید به شمراخ
تصویری از شمراخ
تصویر شمراخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماخ
تصویر شماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه سوریان و از دلاوران ایران در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
بسیار مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
سینه بند زنان، پستان بند
فرهنگ فارسی عمید
(ذُشْ شَ)
نام اسپی مالک بن عون بصری را
لغت نامه دهخدا
(تَ وَهَْ هَُ)
شمرجه. بد دوختن جامۀ کسی را. (ناظم الاطباء). بخیۀ دورادور زدن و بد دوختن جامه را. (از اقرب الموارد) ، خلط کردن در سخن، نیکو پروردن حاضنه کودک را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
شامخ. بلند: نهری صحاب و جویی پرآب یافتند و کوهی شماخ و زمینی سنگلاخ. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مرخاء. (اقرب الموارد). رجوع به مرخاء شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
کسی که سخن را به دروغ آمیزش دهد. ج، شماریج. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاماخ است که پستان بند زنان یعنی پارچه ای که پستانهای خود را بدان بندند. (از برهان) (ناظم الاطباء). مخفف شاماخ که سینه بند زنان باشد. (آنندراج) (از انجمن آرا). رجوع به شاماخ شود
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
صفت حالیه، در حال شمردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمردن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
سرشاخۀ خرما که بر آن غوره باشد، خوشۀ انگور. ج، شماریخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به شمراخ شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
لقب والد علی بن ابی هاشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تنک گردانیدن خمیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنک کردن خمیر. (تاج المصادر بیهقی). بسیار کردن آب خمیر تا رقیق شود. (از اقرب الموارد). نرم و تنک گردانیدن خمیر را و بسیار آب درو کردن. (آنندراج) ، بسیار شدن مواشی کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(شِ خی یَ)
فرقه ای از پانزده فرقۀ خوارج. (بیان الادیان). گروهی از خوارج اصحاب عبدالله بن شمراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از مفاتیح) (از بیان الادیان) (از اقرب الموارد). گروهی باشند از خوارج از اصحاب عبدالله بن شمراخ، و در توضیح المذاهب گفته فرقه ای از فرق متصوفۀ مبطله اند و گویند چون صحبت قدیم شود امر و نهی از بنده برخیزد. و نیز به آوازطبل و سرود خوشدل شوند و زنا را مباح می دارند و بصورت صلاح و تقوی در اطراف عالم می گردند و افساد می کنندو قتل ایشان مباح است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَرْ رِ شِ)
نوعی از ستور که سپیدی پیشانیش خیشوم آن را فراگرفته باشد. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 19 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شَمْ ما)
ابن ضرار. نام شاعری تازی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (منتهی الارب). از شاعران جاهلیت و از قبیلۀ قیس است. (یادداشت مؤلف). شماخ بن ضرار بن حرمله، از شاعران جاهلی عرب است که اسلام را نیز درک کرد. نام او معقل و لقب او شماخ بود. در زمان خلافت عثمان درگذشت. دیوان او را شیخ احمد بن امین شنقیطی در سال 1317 هجری قمری چاپ کرده است. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به فهرست عقدالفرید، الموشح ص 67، 87 و 88، اعلام زرکلی و فهرست المعرب جوالیقی شود
نام پهلوانی ایرانی. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات شاهنامه) :
پذیره فرستاد شماخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمراخیه
تصویر شمراخیه
گروهی از رویگردانان (خوارج) پیروان عبد الله بن شمراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمروخ
تصویر شمروخ
بنگرید به شمراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمراج
تصویر شمراج
دروغپرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراخ
تصویر امراخ
تنک کردن خاز (خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
سرفراز، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
((شَ))
سینه بند، پستان بند، نوعی غله که دانه های بسیار کوچک دارد، شاماخ
فرهنگ فارسی معین