جدول جو
جدول جو

معنی شمراج - جستجوی لغت در جدول جو

شمراج
(شِ)
کسی که سخن را به دروغ آمیزش دهد. ج، شماریج. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شمراج
(تَ وَهَْ هَُ)
شمرجه. بد دوختن جامۀ کسی را. (ناظم الاطباء). بخیۀ دورادور زدن و بد دوختن جامه را. (از اقرب الموارد) ، خلط کردن در سخن، نیکو پروردن حاضنه کودک را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شمراج
دروغپرداز
تصویری از شمراج
تصویر شمراج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ)
گیاهی است. بقله الصعالیک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شرج به معنی آبراهه از زمین سنگلاخ بسوی زمین نرم. (منتهی الارب). رجوع به شرج شود
لغت نامه دهخدا
(شَرْ را)
سعد بن شراج. محدث است. (منتهی الارب). در فرهنگ اسلامی، محدث به کسی اطلاق می شود که در نقل و بررسی احادیث پیامبر اسلام تخصص دارد. این افراد در جمع آوری، تصحیح و تجزیه و تحلیل روایات پیامبر (ص) نقش ویژه ای دارند و در فرآیند بررسی حدیث به گونه ای عمل می کنند که احادیث صحیح به طور دقیق به نسل های بعدی منتقل شود. به همین دلیل، محدثان از جایگاهی خاص در تاریخ اسلام برخوردارند.
لغت نامه دهخدا
(شَرْ را)
مسیل آبی است از حره بسوی سهل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
اندک و حقیر از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نان جوین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، آنچه از انگور و جز آن وقت خوردن براندازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ماذقت شماجاً، نچشیدم چیزی را. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَرْ رَ)
روزی است در عجم که در آن سه بار خراج گیرند و سمرج عربی از آن مأخوذ است. (از المعرب جوالیقی ص 184). رجوع به شمره و سمرج شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رُ)
جامه و جل نازک و تنک بافته. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامۀ باریک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
درهم آمیخته کار. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آنکه کارهای وی درهم آمیخته و نااستوار است. (از اقرب الموارد) ، ناقه ای که بر بچۀ ناپخته افکندن خوی کرده باشد. (منتهی الارب). ماده شتر خوی کرده بر بچه افکندن. (ناظم الاطباء). ماده شتری که عادت به امراج (انداختن بچه) دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
سرشاخۀ خرمابن که بر آن غوره باشد، خوشۀ انگور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). شاخ انگور. (دهار) ، سرکوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، سر ابر و اعلای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سپیدی پیشانی اسب که تا بتفوز نرسد. ج، شماریخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن سفیدی که بر روی اسب بود اما به لب نرسیده. (مهذب الاسماء) ، فرس ذوشمراخ، اسبی که بر پیشانی او شمراخ باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
صفت حالیه، در حال شمردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمردن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جامۀ نازک تنک. (منتهی الارب) ، جل نازک و تنک بافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در شعر اسودبن یعفر:
بالجو فالامراج حول مر امر
فبضارج فقصیمه الطراد.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند امرج البحرین، ای خلا هما بحیث لایلتبس احدهما بالاخری. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از شماج
تصویر شماج
نان جو، تفاله انگور، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمرج
تصویر شمرج
ریز بافته جامه ریز بافته پالان ریز بافته ریز بافته تنک بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمراخ
تصویر شمراخ
سر شاخه، خوشه: انگور خرما، سر کوه، سر ابر بنگرید به شمراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمروج
تصویر شمروج
ریز بافته تنک بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراج
تصویر امراج
گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار