جدول جو
جدول جو

معنی شمج - جستجوی لغت در جدول جو

شمج(تَ وَهَْ هَُ)
آمیختن. (ناظم الاطباء). (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، شتاب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تعجیل و شتابی کردن در کاری. (ناظم الاطباء) ، نگنده زدن جامه را. (منتهی الارب). با بخیه های گشاد دوختن جامه را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نگنده زدن جامه را یعنی دوربه دور بخیه کردن و زدن. (آنندراج). بخیۀ دورادور زدن. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
شمج(شَ مَ / شَمْجْ)
سرداب، غار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شمج
نگندن نگنده زدن بخیه زدن یا کوک زدن درشت و گشاد گشاد، در آمیختن، تند رفتن، به شتاب انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمس
تصویر شمس
(پسرانه)
خورشید، نام بتی در قدیم، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَ جا)
ماده شتر تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اشتر زودرو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمز
تصویر شمز
بیزاری رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی که از مخلوط پیه و آهک و اسید سولفوریک میسازد و میان آن فتیله قرار میدهند که برای روشن کردن، و نیزآلتی است در موتور اتومبیل که در سر سیلندرها قرار دارد و بوسیله آن جرقه بداخل سیلندر زده میشود، موم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمط
تصویر شمط
دیگ افزار، تابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمش
تصویر شمش
طلا و نقره گداخته و در ناوچه آهنین ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمس
تصویر شمس
آفتاب، خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمد
تصویر شمد
پارچه نازکی از کتان که در وقت خوابیدن بر روی کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمرج
تصویر شمرج
ریز بافته جامه ریز بافته پالان ریز بافته ریز بافته تنک بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمر
تصویر شمر
شمارنده و تعداد کننده، اختر شمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمل
تصویر شمل
چارق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمخ
تصویر شمخ
بلند شدن، منی کردن راه دور، زمین دور
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنشگر سر کوفت زننده واحد شم: یکبار بوییدن، بوی اندک، مقدار کم اندک: شمتی از احوال خود بیان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنج
تصویر شنج
شتر نر، ترنجیدگی چروک خوردن چروکیده ترنجیده سرین کفل
فرهنگ لغت هوشیار
بوی، بویه بوی خوش، بوییدن، اندک یکبار بوییدن، بوی خوش، مطلق بوی، مقدار اندک کم، گرفتگی گل شمع و چراغ یا گل گیر. یا شمه ای. اندکی: باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک همی گفت... (گلستان)، اولین شیری که از گاو و گوسفند پس از زاییدن دوشند آغوز، سر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمق
تصویر شمق
دیوانه واری شادی دیوانه وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شما
تصویر شما
ضمیر جمع مخاطب، ضمیر شخصی منفصل دوم شخص جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمم
تصویر شمم
نزدیکی، دوری از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمن
تصویر شمن
راهب بودایی یا برهمایی، بت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماج
تصویر شماج
نان جو، تفاله انگور، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگی است از موسیقی قدیم: بامدادان بر چکک چون چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرج
تصویر شرج
نوع و قسم، فرقه، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمج
تصویر سمج
بد و ناخوش و زشت، بدمزه، ناشیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمج
تصویر خمج
بویناکی بوی گرفتگی، تباهخویی، تباهدینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امج
تصویر امج
گرم شدن، تشنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمج
تصویر ثمج
آمیختن هم آمیزی
فرهنگ لغت هوشیار
خشمگین دو برادران از مرغان شکاری صمغ (مطلقا)، زاج زاگ. پرنده ایست شکاری از نوع عقاب و کوچکتر از آن و به رنگ او سرخی غلبه دارد. یا زمج مائی (آبی) پرنده ایست آبی سفید رنگ بقد کبوتر و جز ماهی چیزی نخورد نورس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمج
تصویر رمج
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمج
تصویر دمج
موی تافته دوست همنشین یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمجی
تصویر شمجی
ماده شتر تند رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمو
تصویر شمو
رفعت و بلندی، علو، عز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمج
تصویر سمج
گرانجان
فرهنگ واژه فارسی سره