جدول جو
جدول جو

معنی شمایلی - جستجوی لغت در جدول جو

شمایلی
(شَ یِ)
طبیعی. جبلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمایل
تصویر شمایل
(دخترانه)
خوبیها و خصلتهای نیکو و پسندیده، شکل و صورت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شایلی
تصویر شایلی
(دخترانه)
بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شمایل
تصویر شمایل
طبع ها، خوی ها، شکل، صورت، جمع واژۀ شمال و شمیله
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ / شُ)
منسوب به شمال. منسوب به جهت شمال. (ناظم الاطباء).
- شمالی پیکران، ستارگانی که از شمال طلوع میکنند:
جنوبی طالعان را بیضه در آب
شمالی پیکران را دیده در خواب.
نظامی.
- همسایۀ شمالی، امروز در عرف سیاسی ایران به اتحاد جماهیر شوروی سابق اطلاق میشود که در شمال کشور ایران قرار دارد.
، امروزه مخصوصاً در تهران اهل گیلان یا مازندران را گویند که در شمال ایران قرار دارند، سرد و خشک: هرگاه که زمستان شمالی باشد یعنی سرد و خشک بیشتر زنان آبستن رابچه بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگاه که زمستان خشک و شمالی بود و بهار که پس از او آید گرم و بارنده بود و تابستان نیز بارنده بود، اسهال خون بسیار افتد و همچنین هرگاه که زمستان جنوبی بود و بهار شمالی و کم باران بود، اسهال خون بسیار افتد خاصه زنان را وخداوندان مزاج تر را. و هرگاه زمستان جنوبی و بهار شمالی بود و تابستان گرفته و ابرناک و گاه باران بود، نزله بسیار افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
خویهای مردم. (تفلیسی). شمائل. خصلتها. عادتها. (آنندراج) (غیاث) (از بهارعجم). طبعها. عادتها. خویها. خوها. خلق ها. اخلاق. (یادداشت مؤلف)، خوبیهای ذات. سرشتهای نیکو. خصلتهای پاکیزه. اخلاق پسندیده. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شمال که به معنی خوبی ذات و سرشت نیکو و خصلتهای پاکیزه و اخلاق پسندیده باشد. (از برهان) :
تویی ظل خدا و نور خالص
به گیتی کس شنیده ست این شمایل.
منوچهری.
او (امیر سعید) از پدر خویش عادلتر بود و شمایل او بسیار بوده است که اگر همه را یاد کنیم دراز گردد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 113).
سخنهای تو در رسایل بدایع
هنرهای تو در شمایل غرایب.
(منسوب به حسن متکلم).
خجسته نایب صدرالخلافه عون الدین
که ازشمایلش آبستن است باد شمال.
خاقانی.
از شمایل شمامه های بهار
به قیامت ستاره کرده نثار.
نظامی.
باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای همی گفت. (گلستان). در صحبت آن درویشان از شمایل و فضایل خواجه بسیار می شنودم. (انیس الطالبین ص 214). شرح بزرگی ولایت خواجه بهاءالحق والدین قدس اﷲ سره می کردند واز شمایل ایشان بسیار ذکر کردند. (انیس الطالبین ص 142). بر دکان من آمدند و از شمایل سلطان العارفین ابویزید قدس اﷲ روحه العزیز ذکر می کردند. (انیس الطالبین ص 133).
- خجسته شمایل، خوشخوی. (ناظم الاطباء).
، شاخهای نورستۀ درخت. (آنندراج) (از برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء)، جوی کوچک و جدول آب، گروه مردم اندک. (از برهان) (ناظم الاطباء)، روی. چهره. شکل. (آنندراج) (از برهان) (غیاث). فارسی زبانان بمعنی صورت و تقطیع و وضع استعمال کنند. (از بهار عجم) (از آنندراج) (از غیاث) :
توان شناخت به یک روز از شمایل مرد
که تا کجاش رسیده ست پایگاه علوم.
سعدی (گلستان).
در وصف شمایلت سخندان
ای کودک خوبروی حیران.
سعدی.
بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم.
سعدی.
این چه طلعت مکروه است... و منظر ملعون و شمایل ناموزون. (گلستان). دریغ اگر این بنده با حسن شمایلی که دارد زبان دراز و بی ادب نبودی. (گلستان).
علی الخصوص کسی را که طبع موزون است
چگونه دوست ندارد شمایل موزون.
سعدی.
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
سعدی.
ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست.
سعدی.
شمایل تو لطیف است و صورت تو قبول
مباد جز تو مرا دل به دیگری مشغول.
میرحسن دهلوی (ازآنندراج).
اثر نماند ز من بی شمایلت آری
اری مآثر محیای من محیاک.
حافظ.
- بدیعشمایل، که چهره ای بدیع دارد. زیباروی:
چشم بدت دور ای بدیعشمایل
یار من و شمع جمع و میر قبایل.
سعدی.
- شکل و شمایل، ترکیب. صورت. هیکل. منظر. روی. (ناظم الاطباء). قیافه و چهره:
مرد گذرنده چون در او دید
شکلی و شمایلی نکو دید.
نظامی.
گویند که داشت شخص پرویز
شکلی و شمایلی دلاویز.
نظامی.
ای برده دلم را تو بدین شکل و شمایل
پروای کست نیست جهانی به تو مایل.
(منسوب به حافظ).
- شمایل پرست، صورت پرست. دوستدار شمایل (زیبا) :
سایۀ شمشاد شمایل پرست
سوی دل لاله فروبرده دست.
نظامی.
- قد و شمایل، بالا و چهره:
نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود.
سعدی.
، عکس. تصویر: شمایل مولای متقیان، شبیه و تصویر آن حضرت
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
منسوب به حمایل.
- دور حمایلی فلک، (اصطلاح نجوم) سیاره ای که مدار حرکت آن بیضی باشد. (ناظم الاطباء) : جسیم پیکر، مهیب منظر که فلک در دور حمایلی خویش چنان هیکلی ندیده بود. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ازمردم اردبیل و از ملازمان شیخاوندان است. او راست:
بزم خالی دیدم امشب، چون صراحی پیش یار
ریختم در جام اخلاص آنچه در دل داشتم.
(از مجمع الخواص ص 243)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمایل
تصویر شمایل
خویها، طبعها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
اپاختری باختری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمایل
تصویر شمایل
((شَ یِ))
جمع شمال و شمله، طبع ها، خوی ها، شکل، صورت، تصویر بزرگان دینی و مذهبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمایل
تصویر شمایل
فتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
شماليٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
Northerly, North
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
nord, du nord
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
北の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شمالی، شمال، شمالی وار
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
شمالی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
উত্তর , উত্তর দিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
ทิศเหนือ , ทางเหนือ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
kaskazini, wa kaskazini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
kuzey, kuzey yönlü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
utara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
צפוני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
북쪽의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
उत्तर , उत्तरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
noord, noordelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
nord, settentrionale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
norte, do norte
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
北方的 , 北部的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
północny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
північний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
nord, nördlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
северный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
norte, del norte
دیکشنری فارسی به اسپانیایی