جدول جو
جدول جو

معنی شمایل - جستجوی لغت در جدول جو

شمایل
(دخترانه)
خوبیها و خصلتهای نیکو و پسندیده، شکل و صورت
تصویری از شمایل
تصویر شمایل
فرهنگ نامهای ایرانی
شمایل
طبع ها، خوی ها، شکل، صورت، جمع واژۀ شمال و شمیله
تصویری از شمایل
تصویر شمایل
فرهنگ فارسی عمید
شمایل
(شَ یِ)
خویهای مردم. (تفلیسی). شمائل. خصلتها. عادتها. (آنندراج) (غیاث) (از بهارعجم). طبعها. عادتها. خویها. خوها. خلق ها. اخلاق. (یادداشت مؤلف)، خوبیهای ذات. سرشتهای نیکو. خصلتهای پاکیزه. اخلاق پسندیده. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شمال که به معنی خوبی ذات و سرشت نیکو و خصلتهای پاکیزه و اخلاق پسندیده باشد. (از برهان) :
تویی ظل خدا و نور خالص
به گیتی کس شنیده ست این شمایل.
منوچهری.
او (امیر سعید) از پدر خویش عادلتر بود و شمایل او بسیار بوده است که اگر همه را یاد کنیم دراز گردد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 113).
سخنهای تو در رسایل بدایع
هنرهای تو در شمایل غرایب.
(منسوب به حسن متکلم).
خجسته نایب صدرالخلافه عون الدین
که ازشمایلش آبستن است باد شمال.
خاقانی.
از شمایل شمامه های بهار
به قیامت ستاره کرده نثار.
نظامی.
باری وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای همی گفت. (گلستان). در صحبت آن درویشان از شمایل و فضایل خواجه بسیار می شنودم. (انیس الطالبین ص 214). شرح بزرگی ولایت خواجه بهاءالحق والدین قدس اﷲ سره می کردند واز شمایل ایشان بسیار ذکر کردند. (انیس الطالبین ص 142). بر دکان من آمدند و از شمایل سلطان العارفین ابویزید قدس اﷲ روحه العزیز ذکر می کردند. (انیس الطالبین ص 133).
- خجسته شمایل، خوشخوی. (ناظم الاطباء).
، شاخهای نورستۀ درخت. (آنندراج) (از برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء)، جوی کوچک و جدول آب، گروه مردم اندک. (از برهان) (ناظم الاطباء)، روی. چهره. شکل. (آنندراج) (از برهان) (غیاث). فارسی زبانان بمعنی صورت و تقطیع و وضع استعمال کنند. (از بهار عجم) (از آنندراج) (از غیاث) :
توان شناخت به یک روز از شمایل مرد
که تا کجاش رسیده ست پایگاه علوم.
سعدی (گلستان).
در وصف شمایلت سخندان
ای کودک خوبروی حیران.
سعدی.
بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم.
سعدی.
این چه طلعت مکروه است... و منظر ملعون و شمایل ناموزون. (گلستان). دریغ اگر این بنده با حسن شمایلی که دارد زبان دراز و بی ادب نبودی. (گلستان).
علی الخصوص کسی را که طبع موزون است
چگونه دوست ندارد شمایل موزون.
سعدی.
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
سعدی.
ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست.
سعدی.
شمایل تو لطیف است و صورت تو قبول
مباد جز تو مرا دل به دیگری مشغول.
میرحسن دهلوی (ازآنندراج).
اثر نماند ز من بی شمایلت آری
اری مآثر محیای من محیاک.
حافظ.
- بدیعشمایل، که چهره ای بدیع دارد. زیباروی:
چشم بدت دور ای بدیعشمایل
یار من و شمع جمع و میر قبایل.
سعدی.
- شکل و شمایل، ترکیب. صورت. هیکل. منظر. روی. (ناظم الاطباء). قیافه و چهره:
مرد گذرنده چون در او دید
شکلی و شمایلی نکو دید.
نظامی.
گویند که داشت شخص پرویز
شکلی و شمایلی دلاویز.
نظامی.
ای برده دلم را تو بدین شکل و شمایل
پروای کست نیست جهانی به تو مایل.
(منسوب به حافظ).
- شمایل پرست، صورت پرست. دوستدار شمایل (زیبا) :
سایۀ شمشاد شمایل پرست
سوی دل لاله فروبرده دست.
نظامی.
- قد و شمایل، بالا و چهره:
نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود.
سعدی.
، عکس. تصویر: شمایل مولای متقیان، شبیه و تصویر آن حضرت
لغت نامه دهخدا
شمایل
خویها، طبعها
تصویری از شمایل
تصویر شمایل
فرهنگ لغت هوشیار
شمایل
((شَ یِ))
جمع شمال و شمله، طبع ها، خوی ها، شکل، صورت، تصویر بزرگان دینی و مذهبی
تصویری از شمایل
تصویر شمایل
فرهنگ فارسی معین
شمایل
فتن
تصویری از شمایل
تصویر شمایل
فرهنگ واژه فارسی سره
شمایل
پرتره، تصویر، تمثال، عکس، نقش، چهره، رخسار، صورت، خویها، سرشت ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمایل
تصویر حمایل
حماله ها، دوال شمشیرها، بند شمشیرها، جمع واژۀ حماله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
اظهار میل و رغبت کردن، به طرفی یا به چیزی مایل شدن، به یک سو کج شدن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ یِ)
طبیعی. جبلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
اپاختری باختری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمایل
تصویر حمایل
جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیر بغل بدر آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
تبختر در راه رفتن، چسبیدن، میل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمائل
تصویر شمائل
خویها و طبعها، جمالیات
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن پنجه شاخه ها شاخه های کوچکی که بر سر یک شاخه روید، پاره پاره ها جامه های پاره، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
((تَ یُ))
اظهار میل و رغبت کردن، به سوی چیزی کج شدن، گرایش، میل، عاطفه، احساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمایل
تصویر حمایل
((حَ یِ))
بند شمشیر و آن چه به شانه و پهلو آویزند، قرآن کوچکی که به بغل آویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
گرایش، دلبستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
Inclination, Proclivity, Willingness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
Northerly, North
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
倾向 , 意愿
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
nord, settentrionale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
inclinazione, propensione, disponibilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
norte, do norte
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
inclinação, propensão, disposição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
北方的 , 北部的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
нахил , схильність , готовність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
północny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
skłonność, chęć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
північний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
nord, nördlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
Neigung, Bereitschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شمالی
تصویر شمالی
северный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
склонность , склонность , готовность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تمایل
تصویر تمایل
inclinación, proclividad, disposición
دیکشنری فارسی به اسپانیایی